دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۴ 13:31

نوحه ی درخواستی داشتین از اون چیزی که دیروز گوش دادم

هرچی خواستم اپلود کنم نشد

پس اسمشو مینویسم خودتون از اینترنت گوش بدید:)

1-لیلا شدی مجنون بشم آره...

2-آه ای دل اروم بگیر(دسته جمعی)

3-آوازت دنیا رو گرفت...

4-ضربه رو برم چه بی تردیده!

5-دلم برات تنگ شده حسین:)

6-به امام رضا میگم حرفامو،آخه بهتر میدونه دردامو...

Tags :

#حسینم

دخترِ بهار:)🌸

یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴ 18:6

از صبح داشتم به این فکر میکردم که خب من موقع کار کردن تو خونه به چی گوش بدم؟!

پادکست؟ آهنگ؟ چی؟!

بعد ذهنم از آهنگ فرار میکرد

آهنگای امروزه پره از محتوای بی معنی که فقط خواننده سعی کرده قافیه هارو جور در بیاره

همینجوری داشتم میگشتم که چشمم خورد به یه مداحی...

وای که انگار تازه فهمیدم چی میخوام

چه لذت عجیبی داره گوش دادن به مداحی ها و نوحه ها و عشق امام حسین...:)

با خودم گفتم:

«عه...پس طلب روحم این بوده!...»

Tags :

#روزمرگی

#حسینم

دخترِ بهار:)🌸

پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۴ 20:11

ظهر که داشتم تلویزیون میدیدم چند جمله ای در مورد شهید تندگویان و زمان بعث خاطراتی رو شنیدم...:)

/ وقتی آبادان محاصره میشه،شهید تندگویان که وزیر نفت بوده میگه که من نمیتونم تو تهران بشینم پشت میز وقتی بچه هام اونجا تو محاصره ان... پا میشه و میکوبه میره آبادان!

و خب...اسیر میشه:)

شهید تندگویان میبینه که مردم دیگه ی آبادان رو هم اسیر کردن و دارن جوخه اعدام آماده میکنن. - این داستان از زبون رفیقش روایت شده-

به رفیقش میگه که الان اگه خودمو معرفی کنم،مردم اعدام نمیشن.

رفیقش جلوش رو میگیره و میگه تروخدا معرفی نکنیا! هممونو از دم میکشن!

شهید تندگویان میگه که نه...حتی اگه یه نفر زنده بمونه بازم این کارو میکنم و مهم نیست چی به سرم میاد...

شهید بلند میشه و میگه آهای بعثی ها! من وزیر نفت کشور هستم!

شروع میکنن به خندیدن!مسخرش میکنن. ولی شهید تندگویان بازم میگه من وزیر نفت کشور هستم. من تند گویان هستم!

بازم باور نمیکنن. تا اینکه شهید کارت شناسایی اش رو درمیاره و بین بعثی ها ولوله به پا میشه!

میگن دست نگه دارید و مردم رو اعدام نکنید. اگه اینا مسئولینش تا خط مقدم میان پس ما ممکنه موارد ارزشمندی واسه اسارت مثل همین تندگویان بین مردم پیدا کنیم.

اسیر های ایرانی رو میبرن عراق. شهید تندگویان رو مستقیم میبرن استخبارات.

رفیقش که بند سلولش دیوار به دیوار آقای تندگویان بوده، میگه ما رو اول صبح و آخر شب شکنجه میکردن. اما شهید تندگویان رو هر لحظه!

هربار که صدای فریاد یا حسین گفتنش و قرآن خوندنش بلند میشد میفهمیدیم زیر شکنجه است...

11 سال! 11 سال اینجوری گذشت! باورتون میشه؟ یازده سال یه عدده که همینجوری میاد و میره ولی یه عمره! یه عمر شکنجه!

یه روزی یکی از صلیب سرخ میاد و به حاج آقا میگه که شما به حرفی که پیش خدا میزنید چی میگید؟

حاج آقا میگه ما میگیم دعا!

اونم میگه دعا کنید فقط که خدا تندگویان رو ببره...

حاج آقا خیلی به هم میریزه که مگه چی شده؟

میگن یک ناخن سالم نمونده براش..هر ده تا ناخن دستشو کشیدن...

استخونای انگشتاش و بدنش کلا خورد شده...یک جای سالم رو هیچ جای بدنش نیست. حتی یه استخون سالم تو بدنش پیدا نمیکنی...

بچه ها میدونستید چی از شهید تندگویان میخواستن که اینجوری شکنجش میکردن؟

بهش میگفتن تو پناهندگی و پاسپورت هررررررررر کشوری که بخوای رو بهت میدیم...فقط یک دقیقه! فقط یک دقیقه جلوی دوربین به مردمت،کشورت،امامت،کتبت جسارت و اهانت کن...

ولی نمیکرد! ببینین بچه ها حتی دین گفته اگه ترس از جونتون بود،میتونید مصلحتی جسارت کنید...

حتی من حدیث دیدم از امام علی(ع) که اگه جونتون در خطر بود میتونید مصلحتی و زبانی که از ته دل نباشه جسارت کنید و بعد عفو و توبه بخواید از خدا...

ولی شهید تندگویان به همین هم راضی نمیشده:)

تا اینکه بالاخره خبر میاد شهید شده...پیکر مطهر رو تحویل کشور میدن...

اما چه پیکری؟:)

تمام استخوان های گلو و گردن به معنی واقعی خورد شده بوده...شکسته نه ها! خورد!

هر دو پهلو هم شکسته بوده:)

تشخیص پزشکی قانونی این شده که با سیم تلفن پیچیدن دور گردنش و کشیدن عقب و همزمان پهلوهاشو شکستن...

میگن شهید عاشق حضرت زهرا بوده:)

با خودم فکر میکنم چقدر امثال همین شهیدا هستن و ما داریم نمک نشناسی میکنیم واقعا؟....

/آقای مداحی حیدر البیاتی که اهل عراق هستن گفتش که 90 درصد خانواده های عراقی یکیو دارن که به دست بعث شهید شده...

دایی خود من به خاطر همراه داشتن مفاتیح الجنان و تربت کربلا،اعدام شد

پسرعمو های 15 و 16 ساله من به خاطر اقامه عزاداری امام حسین به تیر برق بسته شدن و تیربارون شدن...بعدشم پول تیر هارو از خونواده مون گرفتن!

/بچه ها بیاید نمک نشناس نباشیم:) بعد این همه شهادت مظلومانه که تازه من یکیش رو گفتم... چون انقدر زیاده که نمیشه گفت و انقدر سوزناکه که آدم دلش آب میشه...بیاید از خون همچین جوونای نگذریم...

پ.ن: مقایسه کنید با مسئولین الان که سرشون به تنشون نمی ارزه:) یکیش اختلاس میکنه یکیش دزدی میکنه یکیش مرگ بر آمریکا رو سانسور میکنه:)

Tags :

#تجربه

#حسینم

دخترِ بهار:)🌸

سه شنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۴ 9:29

شما هم اگه دارین این متن رو میخونید،با من همراه بشید:)

هیچ اتفاقی توی دنیا تصادفی و شانسی نیست...بی دلیل نیست که تو دقیقا همین امروز و دقیقا همین ساعت و دقیقا همین وبلاگ اومدی و این متن رو خوندی... به این میگن امداد خاص...یعنی خدا بهت خواسته تقلب برسونه:)

اولش یه مقدمه بگم:

یکی از عادت های خوب یا بد ام اینه که دوست ندارم هیچکسی از کارای خوبی که میکنم خبردار شه.

مثلا نمیتونم جلو چشم بقیه نماز بخونم...یا نمیتونم جلو چشم بقیه زیارت عاشورا بخونم و سجدشو برم...نمیتونم جلوشون قرآن بخونم.

به خاطر اینه که هم حس بدی بهم دست میده چون فکر میکنن جلب توجهه. هم اینکه خودم میترسم که مبادا یه ذره دو رویی قاطی عملم شه و ثوابمو به باد بده.

این اواخر گاهی اوقات توی کار کردن توی هیئت خیلی حس میکردم داره این حس سراغم میاد...یعنی من کار میکنم که دیده بشم انگار.

ولی یه دیالوگ از کتاب سه دقیقه در قیامت یادم افتاد که فرشته ی مامور حسابرسی به اون شخص گفت که این همه هیئت! چرا هیئت دیگه نرفتی؟ چرا دقیقا جایی میرفتی که تورو بشناسن؟ این کارت چون برای خدا نبود و برای خلق خدا بود، ارزشش کلی پایین اومد. خالص نبود!

(برای خوندن کتاب سه دقیقه در قیامت اینجا کلیک کن)

پس من الان این اشتباهمو متوجه شدم که باید از خودنمایی دوری کنم.

خیلی خوبه ها! آدم بشینه خودشو آنالیز کنه که اخیرا چه رفتارای اشتباهی داشته که باید اصلاحش کنه؟ بیاید از حسابرسی خودمون فرار نکنیم.

اینو گفتم چون خیلیا فرارین از حساب کتاب کردن کار خودشون. خداوند می فرمایند به حساب خودتون برسید قبل از اینکه به حسابتان برسند. یعنی قبل مرگتون خودتون کاراتون رو سبک سنگین و اصلاح کنید و کار رو نذارید برا بعد مرگتون:)

خب بریم سراغ حرفای اصلیم:)...

یه مدتیه که هر اتفاقی برام میوفته - حتی اگه در نظرم خیلی افتضاح باشه - ناخودآگاه میگم لابد این بهترین حالت ممکن بوده که خدا این حالت رو برام پیش آورده. یه جورایی خوشحالم که توی هر اتفاقی دارم سعی میکنم خدا رو ببینم...

خدا میگه شاید چیزی رو بد بدونید ولی براتون خوب باشه . شایدم چیزی رو خوب بدونید ولی برای شما بد باشه.

مثلا وقتی روز دیدارم با -آقای ماه- صورتم به خاطر اصلاح دیروزش پر دون دون حساسیت و جوش شد، گفتم لابد این بهترین صورت برای دیدار با اون بوده و حتما که یه حکمتی داشته... پس الحمدالله.

یا وقتی لپتابم رو خانوادم از سر حرصشون ازم گرفتن، ناراحت نشدم و گفتم لابد این بهترین زمانی بوده که باید لپتاب ازم دور میشده...حتی فکرم رو تا جاهای خیلی دور هم میبرم! مثلا با خودم میگم شاید قرار گیری ستاره ها و سیارات و اشعه و انعکاس هاشون جوری بوده که اگه اون روز و اون ساعت به لپتاب نگاه میکردم دچار سرطان چشم میشدم...هوم؟! پس خداروشکر که منو دوست داشته و ازم گرفته لپتاب رو... الحمدالله.

اینارو از ته دلتون همیشه بگین...هر اتفاقی رو به فال نیک بگیرین تا واقعا نیک بشه! این حرف من نیست و حرف امیرالمومنین علی (ع) عه:)

اینکه قبل و همراه و بعد از هرچیزی خدا رو ببینیم،یه ذره تمرین نیاز داره و کاملا قابل دسترسه.

مثلا من قبل امتحان فیزیک که کلی عقب بودم و رو یک ربع کلی حساب کرده بودم، 40 دقیقه برقا رفت... منم که آموزشم تو لپتاب بود... اولش عصبی شدم ولی بعد گفتم خدایا شکرت که توی بهترین زمان برقا رو بردی. شاید اگه برقا نمیرفت و من این استراحت اجباری رو نمیکردم، به خاطر خستگی ذهنی این مبحث آینده رو خوب یاد نمیگرفتم و توی امتحان 3-4 نمره ام از دست میرفت. پس الحمدالله...

خیلی حس جالبیه. بیاین و همراه با من تمرین کنین همراه هر چیزی خدا رو دیدن رو! بعد یه مدت می بینید هیچی ناراحتتون نمیکنه چون همه اتفاقات رو زیر مجموعه ی خواست و حکمت خدا می بینین.

برای شروع هم با خودتون بگید بابا علم من کجا و علم کسی که منو آفریده کجا! قطعا اون یه چیزایی میدونه که من نمیدونم.

خب بریم سراغ حرف دومی:)

دیروز از یه گناه کبیره که به راحتی میتونستم انجامش بدم به خاطر امام حسین(ع) گذشتم

و انقدر این گذشتن برام سخت و طاقت فرسا بود که بعدش نشستم از شدت فرسایش روحی کلی گریه کردم...

گریه ام از سر بی چارگی بود که چرا من نمیتونم یه چیزی که اکثریت دوستام دارنش رو داشته باشم

کم مونده بشه 40 روز که من هر روز از این گناه گذشتم... بالاخره یه حس قابل احترام بودن بهم دست داد:)

کلی گناه هست که من جلوشون کم میارم مثل غیبت . ولی اینجوری چله میگیرم که از شرشون خلاص شم...

اینکه میتونم یه ذره امید به خودم داشته باشم که هنوز میتونم یه لبخند روی دل امام زمانم بیارم...

میدونی داشتم به چی فکر می کردم؟ به اون لحظه که من هی امام حسین(ع) میومد تو ذهنم و هی با همین قدرت گناه رو پس می زدم... با این تصور که امامِ من چه فخر و مباهاتی داشته اون لحظه پیش خلایق به شیعه ی خودش میکرده، کل وجودم رو گلستون میکنه:)

خداوند به بنده اش فخر می کند و می فرماید:

به بنده ی جوانم نگاه کنید...برای من خواسته های خود را کنار گذاشت.

حالا ولی دلم می خواد عمری باشه تا آدم جدیدی از خودم بسازم. هنوز خیلی فاصله دارم با اون ورژن اشرف مخلوقات.

برنامه فعلی ام گنجوندن ایناست:

1-زیارت عاشورا رو دائما توی هر روز زندگیم بخونم تا آخر عمر.

2-نماز هام رو اول وقت کنم.

فعلا اینا اولویت هستن چون زیر پایه و زیر اساس اینن که من بتونم خودمو بسازم و سرباز خوبی برای لشکر آقا باشم. ان شاء الله. بعد انجام اینا میریم سراغ مراحل بعدی...

بسم رب شهدا و صدیقین:) بسم الله الرحمن الرحیم..

السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین و علی عباس الحسین(ع).

Tags :

#فصل اردیبهشت

#حسینم

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸

یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴ 12:33

صداش داره از پنجره میاد و من کل موهای تنم مور مور شد

حسش مثل حس قیامته

عظیم،خوفناک،وحشتناک

لرزه به روح آدم میندازه...

یکشنبه- اذان ظهر عاشورای 1447 - سال 1404 هجری شمسی

Tags :

#حسینم

دخترِ بهار:)🌸

یکشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۴ 8:45

حسینِ من:)

عباسِ من:)

قاسمِ من:)

علی اکبرِ من:)

علیِ اصغر من:)

آخه هرچی میگم تمومی نداره که:)...بمیرم من براتون:)

Tags :

#حسینم

دخترِ بهار:)🌸
-

دوشنبه ۵ خرداد ۱۴۰۴ 12:23

روی لبم واویلا

کسی ندیده توی دنیا

که با لبای تشنه سقا

بمیره در کنار دریا...:)

یار و علمدارِ من

منو نذاری تنها ای کاش...

به فکر غصه های من باش

یه کاری کن غریبم داداش...

کلیک کن...

Tags :

#حسینم

دخترِ بهار:)🌸

یکشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۴ 17:50

چند روز اخیر به ماجراهای خاصی برخوردم

اینکه حتی یکی اجازه داشته باشه به امام حسین محبت بورزه،خودش یه لطف و نعمته!

خدا گفته هروقت خواستی ببینی هنوز زیر سایه رحمت و عشق منی،به قلبت نگاه کن. اگه حسین من رو دوست داشتی،بدون هنوز زیر سایه مایی.

با خودم میگفتم که یعنی خدا محبتشو شرطی کرده؟

تازگی ها درک کردم که این شرطی نیست.

به زبون خودمون داره میگه اگه هنوز فلان نعمت رو داری یعنی هنوز دوست دارم که ازت نگرفتمش.

مثل اینه که بگی اگه هنوز نفس میکشی،یعنی زنده ای.

یه خانومی رو میشناسم که ایشون فکر کنم حتی شیطان از محضرش خجالت میکشه!

متخصص دعا و طلسم سیاه گرفتن برای بقیه...اخلاق هایی داره که هیچکس باهاش حاضر نیست حتی یه کلام حرف بزنه.

وقتی چند روز پیش حرف از صلوات برای امام حسین شد،توهین بدی کرد...

متوجه شدم که وای! ببین چقدر یه ادم میتونه بدبخت باشه که خدا حتی ازش توفیق دوست داشتن امام حسینو بگیره

خیلی هارو دیدم که بدترین گناهارو کردن...حتی زنا کردن،خلاف کردن، اما هنوز به امام حسین ارادت دارن و این یعنی خدا بازم دوستشون داره و منتظره توبه کنن.

اما اینکه ادم انقدر شیطان صفت بشه که دیگه خدا طردش کنه...حتی بهش اجازه دوست داشتن نده...چقدر بده...

Tags :

#تجربه

#حسینم

دخترِ بهار:)🌸
About Me
« اُردیبِهِشتـْ »
اینجا؛
قرارگاه افکار من است.
و آنچه که طلب می کنم؛
آغوش گرم ماه
یک کنج دنج
یک چای داغ
و یک خیال آسوده است.
Archive
News
Authors
Tags
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم