فضای خیلی خوبی داره و ساکته
چند نفر بیشتر هم نیستن و شلوغ نیست...
امروز یه ساعت زودتر از شروع کلاسم رفتم بیرون تا بتونم سالن رو چک کنم...
برگه ثبت نام هم گرفتم که انشاالله امشب بابام راضی میشه و امضاش میکنیم...
به مربی گفتم کلاس های رانندگی ام رو بکنه دو جلسه در روز تا زودتر تموم شه...
اینو مامانم ازم خواست ولی خب بعدا بابام گفت چرا آخه نیازی نبود و ... از این حرفا.
امروز کل مسیر رفت و برگشت به فکر کارام بودم که چطور بخونم ولی به محض ورود به خونه مادرم حرفاشو شروع کرد و دوباره حالمو به هم ریخت ولی الان بهترم
ناهار هم نخوردم.
دارم کم کم وسایلم رو حاضر میکنم برای بردنشون به پانسیون مطالعه...
آخه توی خونه با حضور خانواده و انرژی منفی شدیدی که دارن همش حالم بده و نمیتونم درس بخونم.