یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴ 16:46

🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸

اینجا گوشه ای دنج است! در میان هیاهوی دنیا.

🦋

-------------------------------------------------------------------

حیلت رها کن عاشقــا دیوانه شو دیوانه شو
و انـدر دل آتش درآ پــــروانـه شــو پروانــــــه شو
هــم خــویش را بیگـــانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانـه شـو هم خانه شــو
رو سینــه را چـون سینه ها هفت آب شو از کینه ها
و آنگـــه شراب عشــق را پیمانـــه شــــو پیمانــه شـو
باید کـــه جملــه جــان شــوی تا لایق جانان شوی
گـــر ســوی مستــان میــروی مستانه شـــو مستانه شو…

دخترِ بهار:)🌸

جمعه ۱۱ مهر ۱۴۰۴ 15:6

چنل اصلی

https://t.me/sayarak_822

پرایوت

https://t.me/+9B5DgXXc87NhOTdk

Tags :

#روزمرگی

دخترِ بهار:)🌸

چهارشنبه ۹ مهر ۱۴۰۴ 13:47

به نظرم تا یه حدی ادایی بودن واقعا برای یه دختر لازمه

بخشی از روح یه دختر رو زنده نگه میداره که مدرنیته شدن اون رو از بین برده...

مثلا من شاکی ام که چرا هیچ وقت بهم فرصتی ندادن تا هنر های دخترونه رو یاد بگیرم؟

چرا از بدو تولد بهم اجازه هیچ کاری غیر درس خوندن ندادن

در حالی که من دارم دهه دوم زندگیم رو تموم میکنم و حتی تا چند ماه پیش نمی‌دونستم این خودِ خالص من چی رو واقعا دوست داره؟

انگار که تمام خواسته هام تا الان و تمام سلیقه ام فقط تعیین شده توسط خانواده و اطرافیان ام بوده

و من واقعا خودم رو نمی‌شناسم

تازه دارم متوجه علاقه ام به هنر هایی میشم که قبلا اصلا فکرشم نمی‌کردم دوستشون داشته باشم!

حتی بهشون فکر هم نکرده بودم...:)

این ظلم نیست؟

از وقتی پنج ساله بودم و حتی فرق دست چپ و راست ام رو نمی‌دونستم چشمامو بستن و گوشامو گرفتن و یه چسب گنده زدن روی دهنم و منو نشوندن پای کتاب

و بعد منو وارد رقابت برای قبولی توی مدرسه ای کردن که حتی نمی‌دونستم فرقش با مدارس عادی چیه

قبول شدم. ولی نه برای خودم... برای اینکه اونی باشم که می‌خوان و همین باعث بشه دست از سرم بردارن و کمتر اذیتم کنن.

همیشه هرکسی می‌پرسید پس بانوی بهار کجاست؟ میگفتن داره درس میخونه.

اغلب آره! ولی خیلی وقتا هم فقط وانمود به خوندن بود.

با یه روح خسته و سرکوب شده که حتی نمیدونه کی عه و اینجا چیکار می‌کنه...

انگار که خانواده ات یه تبر برداشتن و میخوان از تنه درخت تو مجسمه دلخواهشون رو بسازن.

من واقعا مثل یه خمیری بودم که هرکسی که از راه می‌رسید می‌تونست هرطور که دلش بخواد شکلش بده.

چون شخصیتی از خودم نداشتم. چون هیچ وقت اجازه نداشتم به این فکر کنم که خود واقعیم چی میخواد؟!

وقتی بزرگ شدم و چشمم به دنیا باز شد

بزرگترین شوک زندگی بهم وارد شد. انگار که کاخ آرزوهایی که ساخته بودم جلوی چشمام فروریخت...:)

برای اولین بار اونجا از خودم پرسیدم پس روحم چی؟

اصلا من کی ام؟ چی میخوام؟

و روحم رو بعد بیست سال آزاد گذاشتم تا مثل قطب نما بگرده و ببینم رو به کدوم جهت می ایسته...

و اون موقع بود که متوجه علاقه هایی شدم که تا حالا بهشون هیچ دقتی نکرده بودم...

دختری شاد و سرزنده که عاشق کتاب خوندنه؛ عاشق طبیعته؛ عاشق هنر و کار با رنگه؛ عاشق رنگ های شاده؛ عاشق دویدن و ورزش کردن و بپر بپر کردنه؛ عاشق نسکافه خوردن توی ماگ های صورتیش و نقاشی کشیدن با ماژیک های رنگیه!

بچگونست شاید... ولی من بچگی نکردم و الان حق بچگی دارم:)

می‌دونی توی کدوم حال به نیازم به این موارد بالا واقف شدم؟

توی اوج ناراحتی و افکار خودکشی و اقدام های پی در پی ناموفق به خودکشی.

و حتی فرار از خونه...

انگار که روح بی قرار من بالاخره فهمید چی میخواد!

من اونی نبودم که خانواده ازم ساختن

من اینم

شاد و پر انرژی نه غمگین و گوشه گیر توی کنج اتاقش

ولی هنوز هم دستم خیلی بسته است...

الان فقط تونستم کشف کنم خود واقعیم کی عه:)

ولی هنوز فرصت این رو بهم ندادن که خود واقعیم باشم!

الان اگه خود واقعیم بودم:

صبح یه دسته گل رز سفید با ژیپسوفیلیای صورتی می‌گرفتم و میذاشتم روی میز غذاخوری خونه ام

کتاب جدیدم رو می‌خوندم

عصر میرفتم بازار و پارچه یا جامدادی ای که منتظرشم رو میخریدم و شب بعد کلی ذوق و شوق میدوختمش

برای عروسی دوستم کیک درست میکردم و با عشق دیزاینش میکردم

ولی....هعی:)

Tags :

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸

چهارشنبه ۹ مهر ۱۴۰۴ 13:11

داشتم از بی دوستی فراوان رنج میبردم

که دیروز طی فقط یه ربع پنج دوست پیدا کردم و در کسری از ثانیه صمیمی شدیم:))))

خودشم مجازی

و امروز؟ ۱۷ تا دوست دیگه😂😂😂

وای خداروشکر اینام روحیاتشون مثل منه و حس سرکوب شدگی ندارم😂

Tags :

#روزمرگی

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸

سه شنبه ۸ مهر ۱۴۰۴ 13:50

انواع ترشی کلم و هویج و لیته و ... درست کردیم

رب درست کردیم

شیره انگور درست کردیم

ناهار گذاشتم

الآنم میرم لحاف تشک های کمد رو از نو مرتب کنم😂😍

//دیشب باز یکی خواب من رو به صورت بد دیده...دیگه واقعا از امروز هرچیز که به نظرم توی زندگیم اشتباهه رو اصلاح میکنم!

چند تا حق الناس دارم که از قبل نوشتم؛ اونارو جبران میکنم.

الان شروع کردم به جبران حق الناس نذر آیت آلکرسی...

بعدشم میرم سراغ نذر ۱۰ هزار صلوات

و بعد چله الرحمن

و بعد باقی حق الناس ها...

//راستی می‌خوام بعد این چله ها که سرم خلوت تر شد؛ یه گروه چله بزنم که لینک رو به شما هم میدم اگه خواستین بیاین:)

Tags :

#روزمرگی

#هدف

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸

دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴ 18:54

دارم از پیش متخصص تغذیه ام برمیگردم

توی یه هفته تونستم 2/5 کیلو کم کنم

86/700 بودم الان 84/200 ام

بریم واسه ی ادامش:)

Tags :

#لاغری

#هدف

#روزمرگی

دخترِ بهار:)🌸

یکشنبه ۶ مهر ۱۴۰۴ 10:26

توضیحات:من به زنی که مرا زاییده است می گویم ایکس! زیرا لیاقت کلمه مادر را ندارد!

سر سفره صبحونه ایکس گفت چرا شروع نمیکنی به خوندن

دختر دوستم شروع کرده و داره میخونه
سراسری نیاری من پول آزاد ندارم بدم!

گفتم من ازاد بیارم میرم!

گفت من پول ندارم ترمی پنجاه شصت میلیون بدم!!!!

گفتم الکی خودت سوزنت گیر کرده رو این عدد
وگرنه از هرکی پرسیدیم گفته نه ترمی فوقش بیست و پنج سی تومنه

از هر مشاوری بگی پرسیدیم و گفته نه انقدر نیست هزینش حتی تو شهرای بزرگ!

خودت الکی اصرار داری چون دلت نمی‌خواد من برم و خرج کنی

-اقای ماه- به من میگه پس خونوادت این همه حقوق رو چیکار میکنن
برگشته میگه تو چرا رفتی باز به اون گفتی مسائل داخل خونه رو
گفتم من نگفتم؛خودت بهش گفتی من نمیرسم پول آزاد بدم
اونم اومده با تعجب به من گفته پس اون همه درآمد کجا میره؟

برگشته میگه گوه خوریش به شما نیومده که کجا میره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

گفتم بفرما اینم از جواب منطقی ات!

فلانی ۱۵۰ پول عمل بینی داده
۱۷۰پول آیفون داده
که من سراسری قبول میشدم هم عمرا شما میدادید
فکر کن الان اون پول آیفون و عمل رو داری خرج دانشگامم میکنی

منم ک آدمی بودم که توی کل زندگیم هیچوقت خرجی نداشتم
هیچوقت
الان که وقت خرج کردنه زورت میاد خرجم کنی
جهاز؟ پول ندارم
دانشگاه؟ پول ندارم
خوابگاه؟ پول ندارم

به من ربطی نداره
من آزاد قبول بشم میرم
پولشو میدی بده نمیدی نده
میرم به خانواده نیما میگم هزینه دانشگامو بدن؛ آبروتون بره

بعدشم اومدم بالا...

پ.ن: از اونجایی که میشناسم چقدر ادم دوبهم زنیه الان میره صد تا میذاره روش به بابام میگه و من میشم مقصر!!!!!

Tags :

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸

شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴ 18:32

مزه ی جالبی نداره:) از املت سبزیجات بیشتر خوشم اومد...

ولی خب چیکار کنم دیگه! مهم اینه ته دلو میگیره و دیگه گشنم نمیشه که چیزی بخورم وزنم بره بالا.

امروز روز پنجمه که نون نخوردم:)

Tags :

#روزمرگی

#لاغری

دخترِ بهار:)🌸

شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴ 15:50

من جزو همون آدما ام که کلا نقاشیم خوب نبود و زیاد هم ارتباطی با این کار نمیگرفتم

الان چندساله خیلی کار کردن با گواش و رنگ و تابلو حالمو خوب میکنه:)

برای همین یکی از هدف هام برای زندگی رو -پرورش جنبه هنری روحم- نوشتم:)

این نقاشی با گواش امروزم اولین نقاشیمه که با گواش میکشم

سه تا عکس دیگه هم برای چند ماه پیشه

دلیل کیفیت پایین رنگ امیزی واسه اینه که کلا وسیلشو ندارم و با خودکار رنگ زدم

Tags :

#فصل اردیبهشت

#روزمرگی

دخترِ بهار:)🌸

شنبه ۵ مهر ۱۴۰۴ 11:44

نزدیک یه هفته به اعلام نتایج انتخاب رشته ها مونده! و من دیشب خواب دیدم هم سراسری هم ازاد جفتشو مردود آوردم.

خیلی استرس و حس بدی دارم چون واسه ی پشت کنکور موندن اصلا جون ندارم...

به قیمت نابودی روح و روانم تموم میشه...

خب وای بگذریم،دوست ندارم بهش فکر کنم.

// دیشب حدودای ساعت 2و نیم صبح پاشدم و دیگه نتونستم بخوابم! تا 8 صبح عکس پسر خوشگله جلوم بود و داشتم قوربون قد و بالاش میرفتم و بوس بوسیش میکردم و نازنازیش میکردم:)

آخه تو کی بزرگ شدی شوهر من شدی پسر کوچولوی من:)

یکی دو ماه دیگه صبر کنم به جای عکسات خودت شبو پیشم میخوابی:) ان شاء الله.

//دیروز مراسم چشم روشنی بچه فامیل بود و من توی مراسم با مشورت -اقای ماه- تصمیم گرفتم برای اولین بار به پسرعموم پیام بدم و جریان دختر فامیل رو بگم و بگم ازش دوری کن! بدون اینکه متوجه بشه اون دختره کیه...

خودمم بهش معرفی کردم...صحبتمون خوب پیش رفت و ازم تشکر کرد.

//چقدر این اواخر احساس خوشگلی میکنم:) نمیدونم اینکه تصمیم گرفتم اعتماد به نفس ام رو کم کم بهبود بدم باعث این اتفاقه یا واقعا دارم خوشگل تر میشم! جوری که من همیشه از دوربین فراری بودم اما دیروز توی کل مراسم به اون بزرگی هیچ دختری به قشنگی من نبود واقعا:) ماشاءالله به خودم:)

//امروز هم قراره لحاف تشک رو جمع کنم، هم لباسای توی لباسشویی رو پهن کنم.

ناهار هم که از مراسم دیروز داریم...بعدشم کمی کتاب بخونم:) ان شاء الله.

//توی یکی از گزینه های صبحونه رژیمم،یه املت سبزیجات دیده میشه که اول قارچ رو سرچ میکنی و بعد بهش فلفل دلمه ای میزنی و آخر سر یه تخم مرغ میشکونی!

و با نون تست پروتئینی میخوری.

با خودم میگفتم وای دده الان میخواد مزه جلبک دریایی بده

ولی وقتی خوردمش محشررررر بودددد و الان دومین روزیه که به عنوان صبحونه درستش میکنم.

اینم عکسش:

Tags :

#روزمرگی

#شرح حال

#لاغری

دخترِ بهار:)🌸

پنجشنبه ۳ مهر ۱۴۰۴ 22:14

امروز خیلی کار ها کردم

پیاده روی ام رو رفتم

ناهار گذاشتم، سه وعده ظرف شستم

از پینترست عکس چنل های کاری رو دراوردم و متن یکی از چنل ها رو هم نوشتم

ورزش هم کردم...

بابامم اومد تقریبا از دلم دراورد...500 برام ماهیانه زد و گفت بریم سبزیجاتی که احتیاج داری رو بخریم. خداروشکر...

امروز نسبت به روز اول بیشتر احساس گرسنگی کردم ولی الان فقط با خوردن یه لیوان سوپ و سه برگ کاهو دارم میترکم واقعا.

//چالش شکرگزاری روز سوم هم انجام دادم

// کتاب جدید هم شروع کردم و به نظرم از همین صفحه مقدمه شروع کرد به مستقیم حرف زدن با خودِ خودِ خودم!

Tags :

#روزمرگی

#هدف

#پاییز

#لاغری

دخترِ بهار:)🌸

چهارشنبه ۲ مهر ۱۴۰۴ 12:34

بابام دیروز گوشی رو برده مدرسه اش و یادش رفت بیارتش

برای همین نشده عکس از چالش شکرگزاری ام بذارم که خب عیبی نداره،امروز میذارم:)

ان شاء الله امروز میرم برگه رو پرینت بگیرم و سیمی کنم

قبلش میخوام یه نگاهی بندازم ببینم کم و کسری نداشته باشه:)

//صبح رفتم پیاده روی...یکم دیرتر رفتم ولی مهم اینه که رفتم. قرصامم سر وقت خوردم...

//امروز دلم میخواد صفحات جدیدی از کتابم رو بخونم،گوشی بیاد عکس اونم میذارم.

// پنج دقیقه ای میشه که اذان داده...برم بخونم تا از اول وقتی نیوفته.

فعلااا خداااااحااااااااافظظظظظظظظ:)

Tags :

#روزمرگی

دخترِ بهار:)🌸

چهارشنبه ۲ مهر ۱۴۰۴ 0:5

فردا آماده ی چاپ عه و در اولین فرصت پرینتش میکنم و سیمی اش میکنم ان شاء الله

پلنرم شامل:

یادداشت

اهداف هر ماه

برنامه روزانه هر روز از ماه

نتیجه گیری و شرح حال نویسی های ماه

چک لیست تیک چالش های متنوع

و ...

با تزئینات یه سری حدیث در مورد اهمیت برنامه ریزی:)

Tags :

#روزمرگی

#هدف

دخترِ بهار:)🌸

سه شنبه ۱ مهر ۱۴۰۴ 21:16

داشتم فکر میکردم امروز چک لیست درست کنم برای نماز هام و چالش شکرگزاری

که دیدم بابا مگه چند تا کاغذ باید داشته باشم هر روز؟ اگه اینجوری باشه هر روز باید کلی برگه بالا پایین کنم تیک بزنم!

و میدونم اگه اینجوری باشه نصفه ول میکنم...پس گفتم بهتره همش یه جا جمع شه.

اینجوری شد که تصمیم گرفتم یه دفتر طراحی کنم!

دفتر روزانه برای چک لیست ها، کارام، عادت هام و برنامه هام...

البته اول قرار بود فقط چک لیست چالش ها باشه،ولی بعد گفتم چه بهتر که کارای روزانه ام هم بهش اضافه کنم که بشه نور علی نور...

فعلا این طراحی رو 6 ماهه انجام میدم که عید برسه و یک ساله چاپش کنم:)

تقریبا 70 درصد طراحی رو انجام دادم...اگه تموم بشه براتون یه نمونه اش رو میذارم.

من بیشتر دوست دارم خودم طراحی کنم پلنر هام رو،چون پلنر های بیرون به سبک زندگی من نمیخوره و بیشتر برای مُد طراحی شده.

یجورایی کاربردی نیست...

این هم خوشگله! هم کاربردی!:)

اسم این پلنر جدیدم هم گذاشتم -هدلیست!- یعنی هدف و لیست...

Tags :

#هدف

#روزمرگی

دخترِ بهار:)🌸

سه شنبه ۱ مهر ۱۴۰۴ 8:34

سلاممممممم

اولین صبح پاییزی تون بخیر:)

من قبلا به معنی واقعی از پاییز متنفررررررررر بودمممم! (به جز قسمت مدرسه که همیشه عاشقش بودم.)

و از وقتی که نیمه ی گمشده ی زندگیم رو توی همین پاییز پیدا کردم که دیگه شد نور علی نور و پاییز برام رنگ خوشحالی پیدا کرد:)

و این شد که الان از اومدن پاییز خوشحالم:)

صبح که می دیدم بچه ها میرن مدرسه خیلی حس عجیبی داشتم...چون من دیگه چندسالی میشه تموم کردم

ولی هنوزم دلم میخواد با ذوق یونیفرم مدرسه بخرم و عاشق بوی نوی کتابای مدرسه ام...:)

دوست داشتم منم برم مدرسه

بگذریم،به جاش میریم دانشگاه.

امروز صبح ساعت 6:45 بیدار شدم و رفتم پیاده روی صبحگاهی...

ورزش رو برای لاغری شروع کردم.

دیروز بالاخره رفتم پیش اون متخصص تغذیه ای که خیلی تعریفش رو شنیده بودم.

دوست ام پیش این متخصص توی 4 ماه تونسته بود 21 کیلو وزن کم کنه و خواهرشم 17 کیلو.

دیروز رفتم ویزیت شدم و خب وزنم همونی بود که فکرشو میکردم. 86/700.

وزن هدف ام رو 60-65 یادداشت کردم.

یه سری سوالات ازم پرسید و قرار بود سه تا چیز تحویل من بده:

1-نسخه دارو ها.

2-رژیم دو هفته ای.

3-دمنوش.

نسخه دارو هام رو تحویل داد، دو تا قرص برام نوشته که یکیش برای کم کردن ریزه خواری عه و دومیش برای زیاد کردن متابولیسم بدن.

از اونجایی که خیلی حساسم که قرص ها اعتیاد آور و مخدر گونه نباشن(آخه خیلیا به وعده لاغری زودهنگام،فرد رو معتاد میکنن!) رفتم در مورد دارو ها تحقیق کردم و -اقای ماه- هم که بیشتر از من تخصص داره هم گفت که اینا مشکلی ندارن و میتونم مصرفشون کنم.

رژیم دو هفته ای ام رو امروز یا نهایتا فردا بهم تحویل میده...اما صبح دیدم برام نوشته -میتونی رژیم سخت بگیری؟!- و من در حالی که می خندیدم تایپ کردم -یا اباالفضل!-

دمنوش هم دیروز گفت تموم شده ولی فردا میاریم و فردا-یعنی امروز-بیا ببرش.

راستش هنوز دو دلم در مورد دمنوش...چون قضیه برمیگرده به همون داروهایی که قاطی دمنوش میکنن تا زودتر لاغر شی ولی در واقع کل مفصل لگن و زانو و شونه رو رسما نابود میکنه...اونم برای منی که توی حالت معمولی درد مفاصل دارم.

الان برم کمی صبحونه بخورم و بعد میخوام کمی کتاب بخونم.

اینم بگم خیلی خوشحالم که بالاخره امروز صبح نمازم قضا نشد و خدا بیدارم کرد:)

Tags :

#روزمرگی

#هدف

#پاییز

#لاغری

دخترِ بهار:)🌸

دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۴ 13:31

نوحه ی درخواستی داشتین از اون چیزی که دیروز گوش دادم

هرچی خواستم اپلود کنم نشد

پس اسمشو مینویسم خودتون از اینترنت گوش بدید:)

1-لیلا شدی مجنون بشم آره...

2-آه ای دل اروم بگیر(دسته جمعی)

3-آوازت دنیا رو گرفت...

4-ضربه رو برم چه بی تردیده!

5-دلم برات تنگ شده حسین:)

6-به امام رضا میگم حرفامو،آخه بهتر میدونه دردامو...

Tags :

#حسینم

دخترِ بهار:)🌸

یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۴ 18:6

از صبح داشتم به این فکر میکردم که خب من موقع کار کردن تو خونه به چی گوش بدم؟!

پادکست؟ آهنگ؟ چی؟!

بعد ذهنم از آهنگ فرار میکرد

آهنگای امروزه پره از محتوای بی معنی که فقط خواننده سعی کرده قافیه هارو جور در بیاره

همینجوری داشتم میگشتم که چشمم خورد به یه مداحی...

وای که انگار تازه فهمیدم چی میخوام

چه لذت عجیبی داره گوش دادن به مداحی ها و نوحه ها و عشق امام حسین...:)

با خودم گفتم:

«عه...پس طلب روحم این بوده!...»

Tags :

#روزمرگی

#حسینم

دخترِ بهار:)🌸

شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴ 19:58

بچه که بودم هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی از کار خونه انقدر لذت ببرم

مثلا ظرف شستن برام یجور تنبیه بود

با خودم میگفتم چطوری مامانا انقدر راحت هر روز سه چهار بار ظرف میشورن؟

ولی الان وای...هی بهم میگن بسه

چون عاشق شستنم

لباسای کمد رو بریزم و همشون رو از نو بشورم و پهن کنم

ظرفارو بشورم

غذا درست کنم

وای که چقدر بوی تمیزی لذت بخشه:)

خیلیا میگن وسواسه ولی خب به نظر من نیست،هرکسی عاشق تمیزیه!

خلاصه که خوشحالم از این موضوع که دیگه کار خونه برام سخت نیست بلکه لذت بخشه:)

امروز لباسارو توی تشت شستم و بعد پهنشون کردم

ناهار رو درست کردم

ظرفارو چهار بار شستم

اتاقو مرتب کردم

لحاف تشکارو دوختم و مرتب چیدم

و بسی حس خوب دارم:)

الحمدالله.

Tags :

#روزمرگی

دخترِ بهار:)🌸

شنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۴ 13:37

سلامممممممممممممممممممم

حالم خوبه:)!!!!! الحمدالله

همین چند لحظه پیش داشتم به این فکر میکردم که تموم پست های مربوط به روز های بد ام رو پاک کنم،بعد با خودم گفتم چرا باید پاک کنم؟ اون روز ها هم جزوی از من بودن و هستن...

بذار هرکسی که بعدا این وبلاگ رو میخونه،شاهد سیر پیشرفت روحی من باشه. قشنگه مگه نه؟

دارم از زیارت مشهد بر می گردم. سه روز پیش رسیدیم.

جاتون خالی،نائب الزیاره همتون بودم:)

گوش شیطون کر و الحمدالله هر روز داره حالم بهتر از دیروز میشه:) هزار بار ماشاءالله

رفتار خانواده ام هم خیلی خیلی خیلی بهتر شده و دیگه هیچ خبری از توهین و تحقیر و اهانت نیست...الحمدالله

پیگیر هستم که کلاسای جدید برم و هنر هایی که دوست دارم رو یاد بگیرم...

خیلی از این دورانی که اومده خوشحالم. الحمدالله...

توی سفر خیلی یهویی جور شد و -اقای ماه- رو دیدم...و بالاخره، روز میلاد پیامبر (ص) جان به لب رسید:)

اولین بغل...اولین بوسه...باورم نمیشه! اونم توی همچین روز مبارکی...

خدایا هزار بار شکرت:)

سعی میکنم دیگه بیشتر بیام و بنویسم.به امید دیداررررررر:)

Tags :

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸

یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۴ 13:36

سلام

سلامی بعد از مدت خیلی طولانی ای که نبودم.

این مدتی که نبودم خیلی درد کشیدم،ولی برخلاف دفعات قبل؛اینبار مقاومت کردم.

به قول -اقای ماه- به خودم گفتم فکر کن این یه مسابقه است که اگه عصبی بشی باختی!

و اینجوری شد که کم کم تونستم اون احساس منفی ناشی از حرف خانوادم رو مدیریت کنم و حل و هضمش کنم...

برم سراغ اتفاقاتی که توی این مدت که نبودم برام افتاد...

حال بد و تحقیر خانواده ادامه داشت برام.

در همین حین مریض شدم و به خاطر درد شدیدی که داشتم روزانه بالای 15 تا آمپول مسکن بهم تزریق میشد.

هرکاری میکردن دردم ساکت نمیشد...دائم یا زیر سرم بودم یا داشت مسکن بهم تزریق میشد.

دکتر ها احتمال دفع سنگ مثانه دادن و بعد احتمال ترکیدن آپاندیس!

ولی تمام آزمایش هام نشون میداد سالمم. ولی منشا این درد شدید و کشنده معلوم نبود...

تنها چیزی که توی آزمایش هام نرمال نبود، سلول های مربوط به ایمنی ام بود.

یعنی گلبول های سفید،پلاکت ها،و فاکتور های مهم ایمنی ام که همشون به طرز عجیبی خیلی کم یا خیلی زیاد بودن.

پی اش رو نگرفتم و همونجوری موند.

توی این مدت کلاس های آیین نامه رانندگی رو رفتم و تموم شد.

روز اولی که کلاس ایین نامه داشتم،به زور نشسته بودم سر کلاس و نمیدونستم این درد شروع یک هفته ولو شدن توی بیمارستانه...

وقتی رسیدم خونه بلافاصله انقدری حالم خراب شد که رفتیم اورژانس. زیر سرم بودم که خبر اومد رتبه ها اومده!

نتایج کنکور که اومد، فکر میکردم رتبه ام یه چیزایی حدود 70 80 هزاره! خیلی بدتر از پارسال.

ولی وقتی سایت رو باز کردم از خوشحالی بال درآوردم. رتبم شده بود 29 هزار.

این یعنی میتونستم یه جایی سراسری قبول بشم و برم و تموم!

چند ساعت بعد که رتبه دوست و آشنا ها از اطراف شنیده میشد،تحقیر هم میشدم...بابت دختر سهمیه ای که رتبه 300 و خورده ای شده بود! و کل سال منتظر شکست من بود!

سعی کردم واکنشی نشون ندم.

مشاور گفت با این رتبه، هوشبری- اتاق عمل - مامایی آزاد میارم

و بهداشت - فوریت های اورژانس رو سراسری میارم

انتخاب رشته کردیم،یک هفته تمام درگیرش بودم صبح تا شب. اولویت رو گذاشتیم مامایی،بعد هوشبری،بعد اتاق عمل.

حالام منتظریم تا اخر مهر که نتایج بیاد...

تو این چند روز رفتار خونوادم به طرز عجیبی خوب شده. دیگه هیچ حرف و تحقیری نمیزنن...

زمزمه هایی پشت کنکور موندنم گاهی بلند میشه که میگم حالا بذارید نتایج بیاد بعد!

و حالا، فردا ظهر راه میوفتیم سمت مشهد...

و بین راه،دیدار یهویی -اقای ماه- جور شد! و من خیلی خوشحال و ذوق زده ام:) الحمدالله...

اگه خونوادم قرار باشه انقدر خوب بشن،پس شاید نیازی به قطع رابطه نباشه:)...

Tags :

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸

دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۴ 14:58

بی اغراق چند تا کار دارم هر روز انجام میدم
خب برنامه طولانی مدتم خوندن کلی کتاب که حالمو بهتر کنه و درمان این وضعیت و ساختن خودم از نو از کودکی تا الان و رسیدن به یه ثبات شخصیتی جدیده

لیست کتابام بالای 120 تا کتاب شد...

دیروز مهم ترینش رو خریدم. یعنی کتاب -مادران سمی و خودشیفته-

و وقتی خط به خطشو میخوندم انقدر حقیقت زندگی من بود که دوست داشتم پاشم جییییییییییغ بکشم!

کاری که دارم با کتابا انجام میدم و خیلی خیلی مزش رفته زیر زبونم
اینه که اول کتاب رو مطالعه سریع میکنم
رو جملات مکث نمیکنم و فکر نمیکنم
روزنامه وار میخونم
و بعد در مورد همین روزنامه وار خوندن و چیزایی که طی همین تو ذهنم برجسته تر از باقی موارد شدن، می نویسم.

اول میخواستم تو وبلاگ بنویسم تا شما هم بخونید...ولی شرمنده:) کاغذ حس بهتری بهم میداد...

اگه یه روزی همه چی درست شد-که میشه ان شاالله- نوشته هام رو تایپ می کنم و براتون می ذارم.

بعدش شروع می کنم پاراگراف به پاراگراف
خط به خط
جمله به جمله
میخونم
حتی ساعتها در مورد یه جملش فکر میکنم
و در موردش می نویسم و توضیح میدم...

راستی تصمیم گرفتم براش اسم بذارم
اینجوری هندل کردنش راحت تره
خانم ایکس:)

او دیگر مادر من نیست. او خانم ایکس است!

Tags :

#پروسه درمان روان

دخترِ بهار:)🌸

شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۴ 18:35

روزای از دست دادن همیشه ی خانواده به خواست خودم و کار خودشون

تیک تاک ثانیه های آخر تو سری خور بودن.

دخترِ بهار:)🌸

پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴ 20:0

دارم زجر و عذاب میکشم. قول میدم زودی بیام و همه چیو بنویسم... شاید ماه ها دیگه...

دخترِ بهار:)🌸

چهارشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۴ 12:29

ولی متاسفانه دارن عین چی ازم کار میکشن.

دخترِ بهار:)🌸

دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴ 19:31

مشغول کارم

کارای همه گردن منه... ولی دارم کارای گواهینامم هم میکنم...امروز رفتیم پلیس +10

پس زمینه همه ی اینها اشک عه... اشک دیدن مردمی که اومدن دنبال پاسپورت زیارتی اربعین

اشک شنیدن نوحه ها

اشک دیدن پیاده روی اربعین از تلویزیون

اشک

اشک جاموندن:)

Tags :

#روزمرگی

دخترِ بهار:)🌸

شنبه ۴ مرداد ۱۴۰۴ 22:55

یادت نره بهت گفتن گریه هات واسه جا موندن از اربعیت از سر شکم پرستیه.

یادت نره بهت گفتن تو انقدر نجسی که زندگی شوهرت و خونوادشم از هم میپاشونی.

التماست میکنم منِ آینده. التماست میکنم یادت نره.

Tags :

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸

شنبه ۴ مرداد ۱۴۰۴ 15:38

یادت نره به خاطر قبول نشدن تو کنکور کثیف و نجس خطاب شدی.

یادت نره گفتن امام حسین کثیف و نجاستی مثل تورو نمیخواد برای زیارت.

یادت نره نذاشتن اربعین بری چون کثیف و خیانتکار خطابت کردن.

و علت همه این حرفا؟ صرفا فقط این بود که کنکور قبول نشده بودی.

یادت نره.

التماست میکنم. یادت نره.

Tags :

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸

جمعه ۳ مرداد ۱۴۰۴ 11:11

باید اعتراف کنم اونجوری که دلم میخواست نمیگذره...

دائم در حال کار خونه انجام دادن ام...

کربلامون رفته رو هوا چون مامانم لج کرده میگه نمیام.

هر روز گریه میکنم:) تصور جا موندن برام خود مرگه.

نه باشگاه میذارن برم،نه پیاده رو.

دارم دق می کنم. ازتون متنفرم. ازتون متنفرم. ازتون متنفرم.

وقتی این زن رو میبینم انگار تو قبر گذاشتنم. ازش متنفرم.

تو باعث شدی من جا بمونم. تو باعث شدی من نرم کربلا. تو باعث شدی من درد بکشم.

Tags :

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸

چهارشنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴ 11:40

چقدر دلم میخواد هرچه زودتر برنامه ای که نوشتمو اجرا کنممم

ولی کلی خرید دارم که پول ندارم بخرم کیمبرسیحبرنشیث

از طرفی خانوادم فکر میکنن چون پزشکی نیاوردم هرچی بگن باید بگم چشم و منم مجبورم غلام حلقه به گوششون باشم و هرچی میگن اطاعت کنم...

از شستن خونه بگیر تا وظایف مادرم به عهده من شده!

ولی خب دارم می جنگم که بتونم یکمم که شده برا خودم باشم:)

برنامه امروز چهارشنبه:

1-ح.د

2-امروز روز جزوه نویسیه...با کتاب خواهر من شروع کن.

3-دانلود فیلم و سریال و موزیک.

4-دیجی کالا

5-لیست کتاب ها

Tags :

#روزمرگی

دخترِ بهار:)🌸

سه شنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۴ 18:29

انقدر به من ظلم کردین

از خدا که نترسیدین

بالاخره میرسه روزی که محتاج من میشین و اون روز روز منه.

Tags :

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸
1 2 3 4 5 Next
About Me
« اُردیبِهِشتـْ »
اینجا؛
قرارگاه افکار من است.
و آنچه که طلب می کنم؛
آغوش گرم ماه
یک کنج دنج
یک چای داغ
و یک خیال آسوده است.
Archive
News
Authors
Tags
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم