شما هم اگه دارین این متن رو میخونید،با من همراه بشید:)
هیچ اتفاقی توی دنیا تصادفی و شانسی نیست...بی دلیل نیست که تو دقیقا همین امروز و دقیقا همین ساعت و دقیقا همین وبلاگ اومدی و این متن رو خوندی... به این میگن امداد خاص...یعنی خدا بهت خواسته تقلب برسونه:)
اولش یه مقدمه بگم:
یکی از عادت های خوب یا بد ام اینه که دوست ندارم هیچکسی از کارای خوبی که میکنم خبردار شه.
مثلا نمیتونم جلو چشم بقیه نماز بخونم...یا نمیتونم جلو چشم بقیه زیارت عاشورا بخونم و سجدشو برم...نمیتونم جلوشون قرآن بخونم.
به خاطر اینه که هم حس بدی بهم دست میده چون فکر میکنن جلب توجهه. هم اینکه خودم میترسم که مبادا یه ذره دو رویی قاطی عملم شه و ثوابمو به باد بده.
این اواخر گاهی اوقات توی کار کردن توی هیئت خیلی حس میکردم داره این حس سراغم میاد...یعنی من کار میکنم که دیده بشم انگار.
ولی یه دیالوگ از کتاب سه دقیقه در قیامت یادم افتاد که فرشته ی مامور حسابرسی به اون شخص گفت که این همه هیئت! چرا هیئت دیگه نرفتی؟ چرا دقیقا جایی میرفتی که تورو بشناسن؟ این کارت چون برای خدا نبود و برای خلق خدا بود، ارزشش کلی پایین اومد. خالص نبود!
(برای خوندن کتاب سه دقیقه در قیامت اینجا کلیک کن)
پس من الان این اشتباهمو متوجه شدم که باید از خودنمایی دوری کنم.
خیلی خوبه ها! آدم بشینه خودشو آنالیز کنه که اخیرا چه رفتارای اشتباهی داشته که باید اصلاحش کنه؟ بیاید از حسابرسی خودمون فرار نکنیم.
اینو گفتم چون خیلیا فرارین از حساب کتاب کردن کار خودشون. خداوند می فرمایند به حساب خودتون برسید قبل از اینکه به حسابتان برسند. یعنی قبل مرگتون خودتون کاراتون رو سبک سنگین و اصلاح کنید و کار رو نذارید برا بعد مرگتون:)
خب بریم سراغ حرفای اصلیم:)...
یه مدتیه که هر اتفاقی برام میوفته - حتی اگه در نظرم خیلی افتضاح باشه - ناخودآگاه میگم لابد این بهترین حالت ممکن بوده که خدا این حالت رو برام پیش آورده. یه جورایی خوشحالم که توی هر اتفاقی دارم سعی میکنم خدا رو ببینم...
خدا میگه شاید چیزی رو بد بدونید ولی براتون خوب باشه . شایدم چیزی رو خوب بدونید ولی برای شما بد باشه.
مثلا وقتی روز دیدارم با -آقای ماه- صورتم به خاطر اصلاح دیروزش پر دون دون حساسیت و جوش شد، گفتم لابد این بهترین صورت برای دیدار با اون بوده و حتما که یه حکمتی داشته... پس الحمدالله.
یا وقتی لپتابم رو خانوادم از سر حرصشون ازم گرفتن، ناراحت نشدم و گفتم لابد این بهترین زمانی بوده که باید لپتاب ازم دور میشده...حتی فکرم رو تا جاهای خیلی دور هم میبرم! مثلا با خودم میگم شاید قرار گیری ستاره ها و سیارات و اشعه و انعکاس هاشون جوری بوده که اگه اون روز و اون ساعت به لپتاب نگاه میکردم دچار سرطان چشم میشدم...هوم؟! پس خداروشکر که منو دوست داشته و ازم گرفته لپتاب رو... الحمدالله.
اینارو از ته دلتون همیشه بگین...هر اتفاقی رو به فال نیک بگیرین تا واقعا نیک بشه! این حرف من نیست و حرف امیرالمومنین علی (ع) عه:)
اینکه قبل و همراه و بعد از هرچیزی خدا رو ببینیم،یه ذره تمرین نیاز داره و کاملا قابل دسترسه.
مثلا من قبل امتحان فیزیک که کلی عقب بودم و رو یک ربع کلی حساب کرده بودم، 40 دقیقه برقا رفت... منم که آموزشم تو لپتاب بود... اولش عصبی شدم ولی بعد گفتم خدایا شکرت که توی بهترین زمان برقا رو بردی. شاید اگه برقا نمیرفت و من این استراحت اجباری رو نمیکردم، به خاطر خستگی ذهنی این مبحث آینده رو خوب یاد نمیگرفتم و توی امتحان 3-4 نمره ام از دست میرفت. پس الحمدالله...
خیلی حس جالبیه. بیاین و همراه با من تمرین کنین همراه هر چیزی خدا رو دیدن رو! بعد یه مدت می بینید هیچی ناراحتتون نمیکنه چون همه اتفاقات رو زیر مجموعه ی خواست و حکمت خدا می بینین.
برای شروع هم با خودتون بگید بابا علم من کجا و علم کسی که منو آفریده کجا! قطعا اون یه چیزایی میدونه که من نمیدونم.
خب بریم سراغ حرف دومی:)
دیروز از یه گناه کبیره که به راحتی میتونستم انجامش بدم به خاطر امام حسین(ع) گذشتم
و انقدر این گذشتن برام سخت و طاقت فرسا بود که بعدش نشستم از شدت فرسایش روحی کلی گریه کردم...
گریه ام از سر بی چارگی بود که چرا من نمیتونم یه چیزی که اکثریت دوستام دارنش رو داشته باشم
کم مونده بشه 40 روز که من هر روز از این گناه گذشتم... بالاخره یه حس قابل احترام بودن بهم دست داد:)
کلی گناه هست که من جلوشون کم میارم مثل غیبت . ولی اینجوری چله میگیرم که از شرشون خلاص شم...
اینکه میتونم یه ذره امید به خودم داشته باشم که هنوز میتونم یه لبخند روی دل امام زمانم بیارم...
میدونی داشتم به چی فکر می کردم؟ به اون لحظه که من هی امام حسین(ع) میومد تو ذهنم و هی با همین قدرت گناه رو پس می زدم... با این تصور که امامِ من چه فخر و مباهاتی داشته اون لحظه پیش خلایق به شیعه ی خودش میکرده، کل وجودم رو گلستون میکنه:)
خداوند به بنده اش فخر می کند و می فرماید:
به بنده ی جوانم نگاه کنید...برای من خواسته های خود را کنار گذاشت.
حالا ولی دلم می خواد عمری باشه تا آدم جدیدی از خودم بسازم. هنوز خیلی فاصله دارم با اون ورژن اشرف مخلوقات.
برنامه فعلی ام گنجوندن ایناست:
1-زیارت عاشورا رو دائما توی هر روز زندگیم بخونم تا آخر عمر.
2-نماز هام رو اول وقت کنم.
فعلا اینا اولویت هستن چون زیر پایه و زیر اساس اینن که من بتونم خودمو بسازم و سرباز خوبی برای لشکر آقا باشم. ان شاء الله. بعد انجام اینا میریم سراغ مراحل بعدی...
بسم رب شهدا و صدیقین:) بسم الله الرحمن الرحیم..
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین و علی عباس الحسین(ع).
Tags :