پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۴ 15:2

الان باید خواب می‌بودم ولی قبلش خواستم بنویسم و بعد بخوابم:

امروز جلسه ششم ام بود.

ماشین رو خاموش نکردم

همیشه توی بریده ها یا توی دور یک فرمون؛ ماشین رو خاموش میکردم سر اینکه نمیتونستم بین کلاج و گاز تعادل برقرار کنم.

بخش زیادی هم گاز بده گاز بده گاز بده های مربی هولم میکرد

ولی از دیروز قرار گذاشتم به این حرفش گوش میدم و از وقتی گوش نمیدم؛ماشین رو خاموش نمیکنم و عالی برمی‌گردم.

یه بار جلسه دوم خاموش نکردم؛یه بار امروز که جلسه ششم بود...

بگذریم.

مربی من عروسی دایی پدرمه...یعنی زن پسردایی بابامه.

یه تک پسر دارن که امروز تولدشه و ۲۲ ساله میشه.

تمام طول تمرین امروز حال مادرش خوب بود و ذوق داشت و شادی میکرد و به پیام های تبریک بقیه توی اینستا جواب میداد...

و هی زنگ میزد به پسرش و می‌گفت از خواب بیدار شدی عشقم ؟ صبحونه خوردی؟ باشگاه رفتی ؟

و حواسش بود همه چیز امروز برای پسرش بی نقص باشه.

با ذوق بهم گفت وای امروز تولدشه!

خیلی ذوقشو دارم؛ با دوستش یواشکی هماهنگ کردم که بیاد و سورپرایزش کنه!

و من لبخند میزدم از این ذوق مادرانه...

ولی بخشی از قلبم از جا کنده میشد.

بابت اینکه ایکس همیشه به من و خواهرم و برادرم میگه من از روز تولد شما ها نفرت دارم

من از تولد شما ها متنفرم

من از تولد بازی و مهمونی بازی و چیتان پیتان کردناتون متنفرم!

هعی.

من که دیگه واسم مهم نیست و بابتش انقدر ناراحت نمیشم که قبلا میشدم.

فقط یادم میوفته و انگار اون بخش خالی وجودم اون لحظات بیشتر از همیشه به چشمم میاد.

علی رغم ناراحتی های موقتی ام و بخشی از وجودم که دوست داره روز تولدم گوشی رو خاموش کنه و بره بشینه توی پارک و اون روز رو هم مثل روزای دیگه سپری کنه؛

اما باز هم سرزندگی روح من با سردی اون زن نمرده و هنوز کامل به روح من تاریکی نبخشیده...

واسه ی همینه که روز تولد بقیه بهترین دیزاین رو میکنم

بهترین کیک رو درست میکنم

و بهترین هدیه رو میگیرم

حتی من عاشق اینم که وقت و بی وقت و بی مناسبت برای آدمای خوب زندگیم هدیه بخرم:)

برق توی چشمای اسرا وقتی که بهش هدیه میدم...انگار که یهو احساس می‌کنه یکی توی این دنیا دوستش داره:)

خدایا ازت ممنونم

بابت همه چیز...

هر از چند گاهی یه لیست از وسایلایی که دارم اما حتی یبار هم استفاده نکردم و همینجوری موندن تهیه میکنم

و اون هارو به افراد مختلف هدیه میدم

حس خیلی خوبیه:)

یادم باشه امروز هم این کار رو بکنم و بعد کاغذ کادو بخرم.

Tags :

#روزمرگی

#شرح حال

#هدف

دخترِ بهار:)🌸
About Me
« اُردیبِهِشتـْ »
اینجا؛
قرارگاه افکار من است.
و آنچه که طلب می کنم؛
آغوش گرم ماه
یک کنج دنج
یک چای داغ
و یک خیال آسوده است.
Archive
News
Authors
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم