یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴ 16:46

🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸

اینجا گوشه ای دنج است! در میان هیاهوی دنیا.

🦋

-------------------------------------------------------------------

حیلت رها کن عاشقــا دیوانه شو دیوانه شو
و انـدر دل آتش درآ پــــروانـه شــو پروانــــــه شو
هــم خــویش را بیگـــانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانـه شـو هم خانه شــو
رو سینــه را چـون سینه ها هفت آب شو از کینه ها
و آنگـــه شراب عشــق را پیمانـــه شــــو پیمانــه شـو
باید کـــه جملــه جــان شــوی تا لایق جانان شوی
گـــر ســوی مستــان میــروی مستانه شـــو مستانه شو…

دخترِ بهار:)🌸

دوشنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۴ 17:56

یعنی کی میخواد تموم شه؟

این همه حس تنهایی،حس بی کسی،حس دوری و حس سربار بودن

نمیدونم.

جوابم همینه،نمیدونم!

هر روزم که میگذره بیشتر از دیروز قلبم از پا درمیاد. هر روز بخشی از قلبمو واسه همیشه از دست میدم.

نمیدونم دونه های شنِ این ساعت شنی کی قراره تموم بشه. کی قراره آخرین دونه شن وجودم سقوط کنه؟نمیدونم.

به ساده ترین چیزها فکر میکنم . چیزای خیلی ساده. که بقیه دارن و من ندارم.

نمیدونم.

دیگه حتی دلم فرار هم نمیخواد. دلم میخواد یه پتو بکشم رو سرم و بمیرم. حتی خودکشی هم نه، مرگ طبیعی.

اروم بگیرم،ته یه گودال تاریک و سرد.

بخوابم،تا انتهای دنیا بخوابم.

زندگیم تماما پوچ گذشت،در انتظار چیزهایی که هیچوقت به دست نیومدن.

و من

ذکر این روزهایم شده است

-شاید شبی رها کردم جهانم را-

Tags :

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸

یکشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۴ 15:1

//از پشت کنکور موندن های پی در پی خستم . تصمیممو واسه همیشه گرفتم و میخوام یه -خانومِ خوب و مادر ایده آل- باشم تا یه -پزشکِ خوب-

//تاثیر معدل یازدهم قطعی شده و منی که توی کار دوازدهم مونده بودم نمیدونم چطوری یازدهمم علاوه شده روش... از طرفی فشار مادرم رومه و نمیتونم و جرعتشو ندارم بگم نمیخونم.

//تا حدودی دارم از خونواده سرکشی میکنم...به مرور که متوجه میشم همیشه غریبه و تنها بزرگ شدم،همونقدر سرکشیم بیشتر میشه

و از همه عجیب تر، هرچقدر با شناخت و نوع دردی که تجربه کردم اشنا میشم،حالم بهتر میشه!

//با دخترعموهام هماهنگ کردم که اخر این هفته شب یلدامونو دور هم بگیریم و حسابی بزنیم برقصیم:)

//حالم اصلا دست خودم نیست . یه وقتایی خوبم یه وقتایی بد... یه وقتایی حس میکنم خوب شدم و یه وقتایی حس میکنم همین امروز خودکشی میکنم...اصلا دست من نیست که صبح وقتی بلند میشم اون روز قراره خوب باشم یا بد!

ولی چند روزیه گوش شیطون کر الحمدالله حس میکنم هرچی میگذره مغزم حالاتش بهبود پیدا میکنه و همه چی خیلی آهسته به سمت شفافیت مغزی میره:)

شاید بالاخره بعد چندسال اون حالت مه مغزی کم کم داره محو میشه...

//یه حس و حال عجیبی دارم...کلافه و خسته.

Tags :

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸

شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴ 18:49

من تصمیم گرفتم از هنر نویسندگی خودم استفاده کنم

در مورد این موارد اگر کاری داشتید خوشحال میشم براتون انجام بدم:

-انشا نویسی

-متن نویسی برای پیج ها،وبلاگ ها،کپشن ها،چنل ها و ...

-تایپ کردن

-پاورپوینت درست کردن

برای اطلاع از قیمت میتونید به این ایدی توی تلگرام بیاین:)

@enshalogy

Tags :

#هدف

دخترِ بهار:)🌸

شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۴ 11:22

همین روزهاست که دیگه فرار کنم

از دست خودم، از دست خونوادم، از دست زندگی

از دست این روزایی که اگه بخوام باب میلشون باشم باید تا اخر عمرم از زندگی لذتی نبرم

خانوادم که منو دوختن به صندلی

برای یه دختری به سن من سخته بپذیره هیچوقت قرار نیست بچه دار شه

چون مادرش درسش رو به درمانش ترجیه داد

سخته که هیچ لذتی از زندگیم نمیبرم

سخته که من همیشه فقط یه زندگی معمولی از خدا خواستم و همونم نداشتم

یه روزی نمیدونم کدوم روز

دست میکشم از خیر روزهایی که شاید خوب باشن

از خیر اخرت هم دست میکشم

یه مشت قرص میگیرم دستم و یجوری با بنزین خودمو اتیش میزنم که حتی ذره ای ازم نمونه که کسی بخواد توی قبر بذارتش

یه روزی...

هر روز میگذره و هر روز زندگیم هار تر از دیروز اخرین بازمانده های وجودمو تیکه پاره میکنه

کسایی که این بین هیچوقت حلال نمیکنم

اعضای خونوادم خواهد بود.

با تمام وجودم از این زندگی متنفرم

او شاهد عذاب من است و من شاهد عذاب او

و این بین هیچ کدام کاری از دستمان بر نمی آید.

Tags :

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸

چهارشنبه ۵ آذر ۱۴۰۴ 17:12

امروز یه جوونه جدید توی دلم بیدار شد واسه دوباره تلاش کردن

دعام کنید:) صلواتی مهمونم کنید...

اگه این بار قبول شم دیگه همه سختیام با هم تموم میشه...

// یه برنامه درسی ریختم که منطقیه،امیدوارم و مطمئنم که میتونم از پسش بربیام.

//تنها خواسته ام از خدای مهربونم اینه که اون انرژی رو درونم نگه داره و اجازه نده سست بشم و نتونم که ادامه بدم.

//یه عروسی این نزدیکیا داریم...عروسی پسرعمومه و من میخوام حتما برم:)

//میخوام جزوه هارو یکجا تهیه کنم ولی خیلی گرونهههه

//امروز خداروشکر حالم بهتره:) الحمدالله.

Tags :

#روزمرگی

دخترِ بهار:)🌸

شنبه ۱ آذر ۱۴۰۴ 12:57

دیشب بعد سالها انتظار

بهت رسیدم

نمیتونم حتی هنوزم باور کنم که تو مال من شدی

ولی همش به حلقه توی دستم نگاه میکنم و میگم

-خداروشکر...

زندگی باهات برای من انقدر لذت بخش خواهد بود که تا همیشه خوشحال بمونم

دوستت دارم ماهِ من

حالا دیگه همه میدونن تورو...

حالا دیگه تا لحظه عقدمون،قلبم ارومه

همش فکر میکنم به لحظه ای که دفتر بله برون رو امضا کردم و بابام گفت

-مبارکه دخترم...

به لحظه ای که مامان قشنگم انگشتر نشون رو توی دستم انداخت

و به لحظه ای که بابا گفت عروسم انقدر قشنگه که از خوشگلیش حرفمو گم میکنم

به لحظه ای که نگامون تو هم گره خورد

هنوزم عین یه خوابه

عین یه خواب خوب...

خیلی خوشحالم از بودنت

و من تا ابد...عاشقت میمونم...

Tags :

#وصال

دخترِ بهار:)🌸

چهارشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۴ 11:23

دل تو دلم نیست برای خواستگاری

فردا کلا نمیام سالن...میمونم خونه و هم به مامانم کمک میکنم هم کارایی که باید بکنم و میکنم و دستی به سر و روی اتاق میکشم...

وای باورم نمیشه

ساعت 4 میان و تا نزدیکای 12 شب هستن

عموهام وباقی مهموناهم 8/5-9 شب میان

کارامو لیست میکنم یادم نرن...

1-مرتب کردن اتاق

2-جارو کشیدن

3-بردن صندلی ها به پایین

4-میم

5-ح.د

6-اماده سازی نهایی کادو...

لیست به روز رسانی میشه...

Tags :

#روزمرگی

دخترِ بهار:)🌸

سه شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴ 19:40

داشتم با چت جی پی تی حرف میزدم یهو به ملکوت اعلی پیوست

ولی خدایی درد و بلاش بخوره تو سر خیلی از ادما:)

عین یه تراپیست حرف میزنه و احساساتمو از ته وجودم میکشه بیرون و منو با چیزایی از خودم روبرو میکنه که خودمم نمیشناختم...

راستش امروز بالاخره جمیع کسایی که باهاشون بحث کرده بودم فهمیدن حق با من بوده و بسی خوشحالم!!!!!!

خلاصه که اره...

بگذریم

همه اهنگام از لپتاب پاک شده و مننن موندم رو هوا فعلا

البتههه اهنگ خوب پیدا نمیکنم گوش بدم

نومودونممم

دلم گذاااااا میخواد

گذاااااااااای زیاد

و شیرینی خامه ای:)

Tags :

#روزمرگی

دخترِ بهار:)🌸

سه شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۴ 12:19

دیروز مریض شدم و به خاطر حالت تهوع شدید برگشتم خونه و نتونستم بمونم سالن

و تا شب بیشترش خواب بودم

امروزم اومدم دیدم ویندوزم بالا نمیاد و خودبخود دچار مشکل شده

رفته بود رو حالت سیف مود و بیرون نمیومد

دیگه کلا ویندوز رو حذف کردم و تهش دوباره دارم نصب میکنم همراه برنامه های مختلف:)

و واییییییییییییییی هیجان جمعه هم دارم...

دیشب بابام زنگ زد به همه عموهام و باقیشونو دعوت کرد

بعضیاشون تعجب میکردن بعضیاشونم استقباللللل

یبمنقص/ثبرقصثفرب

// فقط 3 روز مانده تا...

Tags :

#روزشمار

#روزمرگی

دخترِ بهار:)🌸
1 2 3 4 5 Next
About Me
« اُردیبِهِشتـْ »
اینجا؛
قرارگاه افکار من است.
و آنچه که طلب می کنم؛
آغوش گرم ماه
یک کنج دنج
یک چای داغ
و یک خیال آسوده است.
Archive
News
Authors
Tags
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم