پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۴ 20:11

ظهر که داشتم تلویزیون میدیدم چند جمله ای در مورد شهید تندگویان و زمان بعث خاطراتی رو شنیدم...:)

/ وقتی آبادان محاصره میشه،شهید تندگویان که وزیر نفت بوده میگه که من نمیتونم تو تهران بشینم پشت میز وقتی بچه هام اونجا تو محاصره ان... پا میشه و میکوبه میره آبادان!

و خب...اسیر میشه:)

شهید تندگویان میبینه که مردم دیگه ی آبادان رو هم اسیر کردن و دارن جوخه اعدام آماده میکنن. - این داستان از زبون رفیقش روایت شده-

به رفیقش میگه که الان اگه خودمو معرفی کنم،مردم اعدام نمیشن.

رفیقش جلوش رو میگیره و میگه تروخدا معرفی نکنیا! هممونو از دم میکشن!

شهید تندگویان میگه که نه...حتی اگه یه نفر زنده بمونه بازم این کارو میکنم و مهم نیست چی به سرم میاد...

شهید بلند میشه و میگه آهای بعثی ها! من وزیر نفت کشور هستم!

شروع میکنن به خندیدن!مسخرش میکنن. ولی شهید تندگویان بازم میگه من وزیر نفت کشور هستم. من تند گویان هستم!

بازم باور نمیکنن. تا اینکه شهید کارت شناسایی اش رو درمیاره و بین بعثی ها ولوله به پا میشه!

میگن دست نگه دارید و مردم رو اعدام نکنید. اگه اینا مسئولینش تا خط مقدم میان پس ما ممکنه موارد ارزشمندی واسه اسارت مثل همین تندگویان بین مردم پیدا کنیم.

اسیر های ایرانی رو میبرن عراق. شهید تندگویان رو مستقیم میبرن استخبارات.

رفیقش که بند سلولش دیوار به دیوار آقای تندگویان بوده، میگه ما رو اول صبح و آخر شب شکنجه میکردن. اما شهید تندگویان رو هر لحظه!

هربار که صدای فریاد یا حسین گفتنش و قرآن خوندنش بلند میشد میفهمیدیم زیر شکنجه است...

11 سال! 11 سال اینجوری گذشت! باورتون میشه؟ یازده سال یه عدده که همینجوری میاد و میره ولی یه عمره! یه عمر شکنجه!

یه روزی یکی از صلیب سرخ میاد و به حاج آقا میگه که شما به حرفی که پیش خدا میزنید چی میگید؟

حاج آقا میگه ما میگیم دعا!

اونم میگه دعا کنید فقط که خدا تندگویان رو ببره...

حاج آقا خیلی به هم میریزه که مگه چی شده؟

میگن یک ناخن سالم نمونده براش..هر ده تا ناخن دستشو کشیدن...

استخونای انگشتاش و بدنش کلا خورد شده...یک جای سالم رو هیچ جای بدنش نیست. حتی یه استخون سالم تو بدنش پیدا نمیکنی...

بچه ها میدونستید چی از شهید تندگویان میخواستن که اینجوری شکنجش میکردن؟

بهش میگفتن تو پناهندگی و پاسپورت هررررررررر کشوری که بخوای رو بهت میدیم...فقط یک دقیقه! فقط یک دقیقه جلوی دوربین به مردمت،کشورت،امامت،کتبت جسارت و اهانت کن...

ولی نمیکرد! ببینین بچه ها حتی دین گفته اگه ترس از جونتون بود،میتونید مصلحتی جسارت کنید...

حتی من حدیث دیدم از امام علی(ع) که اگه جونتون در خطر بود میتونید مصلحتی و زبانی که از ته دل نباشه جسارت کنید و بعد عفو و توبه بخواید از خدا...

ولی شهید تندگویان به همین هم راضی نمیشده:)

تا اینکه بالاخره خبر میاد شهید شده...پیکر مطهر رو تحویل کشور میدن...

اما چه پیکری؟:)

تمام استخوان های گلو و گردن به معنی واقعی خورد شده بوده...شکسته نه ها! خورد!

هر دو پهلو هم شکسته بوده:)

تشخیص پزشکی قانونی این شده که با سیم تلفن پیچیدن دور گردنش و کشیدن عقب و همزمان پهلوهاشو شکستن...

میگن شهید عاشق حضرت زهرا بوده:)

با خودم فکر میکنم چقدر امثال همین شهیدا هستن و ما داریم نمک نشناسی میکنیم واقعا؟....

/آقای مداحی حیدر البیاتی که اهل عراق هستن گفتش که 90 درصد خانواده های عراقی یکیو دارن که به دست بعث شهید شده...

دایی خود من به خاطر همراه داشتن مفاتیح الجنان و تربت کربلا،اعدام شد

پسرعمو های 15 و 16 ساله من به خاطر اقامه عزاداری امام حسین به تیر برق بسته شدن و تیربارون شدن...بعدشم پول تیر هارو از خونواده مون گرفتن!

/بچه ها بیاید نمک نشناس نباشیم:) بعد این همه شهادت مظلومانه که تازه من یکیش رو گفتم... چون انقدر زیاده که نمیشه گفت و انقدر سوزناکه که آدم دلش آب میشه...بیاید از خون همچین جوونای نگذریم...

پ.ن: مقایسه کنید با مسئولین الان که سرشون به تنشون نمی ارزه:) یکیش اختلاس میکنه یکیش دزدی میکنه یکیش مرگ بر آمریکا رو سانسور میکنه:)

Tags :

#تجربه

#حسینم

دخترِ بهار:)🌸

پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۴ 15:31

بالاخره تربیت اشتباه خواهرم داره خودش رو نشون میده.

روزی که گفتم بابا تربیتتون اشتباهه عصبی شد گفت گوه خوری تربیت ما به تو نیومده...

همون روز هایی که من میگفتم به والله دارید اشتباه رفتار میکنید باهاش،به والله اینجوری پر رو بار میاد... ولی گوش ندادن.

دقیقا هرچقدر سر من سختگیری افراطی داشتن همونقدر سر خواهرم بی خیال افراطی ان و لی لی به لالاش میذارن.

امروز آبروشون رو جلو همه برد...

اول اینکه عادتشه الکی ادا دربیاره...یعنی الکی خودشو بلرزونه عین روانیا. خودشو بزنه به غش و بلرزه و بگه وای ترسیدم تا بقیه بخندن.

اینو داشته باشید تا اینجا،

امروز اون آقایی که اومده بود کولر نصب کنه تو کوچه بابام گفته اقای فلانی ایشونم دختر بنده هستن. خواهرمم اون رفتارشو انجام داده و آقاهه دلش شکسته ولی از سر مردونگیش هیچی به بابام نگفته. چون آقاهه یه مشکل جزئی تو ظاهرش داشت.

بابام به شدت ازش عصبی بود...میگه مثل اسکلا اینجوری کردی! یکی دو تا چک هم از مادرم خورد...

راضی نبودم به چک خوردنش ولی دیدم تازه دو قورت و نیمشم باقیه. اون زمان که من دست روم بلند میشد خیلی ناراحت و افسرده میشدم و ساعتها گریه میکردم...این عین خیالشم نیست. دراز کشید رو مبل و پاشو انداخت رو پاش و تازه حاضر جوابی میکرد و داد هم میزد.

12 سالش نشده هنوز. خیلی حسوده. سر اینکه من برای اصلاح صورتم رفته بودم آرایشگاه؛گفته پس منم میخوام حقمو بگیرم و میخوام برم ژلیش ناخن.

یا وقتی من لپتاب خریدم(با این سن هنوز گوشی ندارم) تا صبح جیغ زد که باید برا من تبلت بخرید. و تو 9 سالگی صاحب تبلت شد.

هرچی گفتم بابا...اینو فردا نمیتونید جمعش کنیدا!

گوش ندادن که ندادن. آخرش گفتم به من چه؟ من نه قراره خرجشو بدم نه جورشو بکشم. حالا ول میکنم اینجوری تا بعدا بگن آره تو راست میگفتی.

دومین چیز اینکه همسایه روبروییمون که تازه خونه ساختن و اومدن،یه دختر کلاس چهارمی داره که باباش متاسفانه فوت کرده. مادرشم کادر درمانه و دائم توی شیفته. بچه از لحاظ مالی کاملا تامینه و روزی بالای 500 هزار تومن فقط خرج خورد و خوراک سوپرمارکتیشه.

اما متاسفانه از لحاظ تربیت..........

خواهر منم که زیادی ساده ولی دریده اس. چشم و گوشش هنوز بستست.

اومده بهش گفته میدونستی جسم پسرا با ما فرق داره؟ میدونستی زن و شوهر ازدواج که میکنن فلان کارو میکنن؟ و از قبیل این حرفها که زیادی دیگه داره پر رو میشه.

تا حالا هرچی خواسته بهش دادیم. مثلا چندبار پریده بی اجازه اومده تو خونه(یه بار من دراز کشیده بودم خواب بودم فکر میکردم خونه تنهام یهو اون بالا سرم سبز شد من سکته کردم...یعنی در این حد پرروعه)

یا مثلا میدید در خونرو میزد و تا ما باز میکردیم میپرید تو میدید سفره پهنه و پیتزا خریدیم میگفت به منم بدین و ما هم میدادیم. میگفتیم عیب نداره بابا نداره بذار بهش محبت کنیم.

یا میگفت برام فلان چیزو بخرید...از این دمپایی ها بخرید. در حالی که همه چی داره ها!

مامانش بنده خدا خیلی جوون و ماه! خیلی مودب و خیلی خوش اخلاق...چند ماه بعد ازدواجشون همسرش سر مشکل کلیه فوت کرده...حتی وقتی خونشونو آوردن اینجا جهیزیش نو نو بود! میگفت من که استفاده ای نکردم:)

تازه این به کنار...چند ماه بعد فوت شوهرش، قرار بود عروسی داداشش باشه...رفته بودن از تهران کم و کسری جهیزیه رو بخرن که توی راه برگشت تصادف میکنن و 5 نفرشون یه جا فوت میکنن...داداش 23 ساله اش(دوماد)-زن داداش 18 ساله اش(عروس)-مادرعروس-پدر عروس-برادرعروس...

خیلی داغش سنگینه! براشون یه صلوات بفرستید یا فاتحه بخونید:) بگذریم...

بچه کلاس چهامی لپتاب و گوشی و تبلت و آیفون و ... همه چی داره. فقط لباسای تابستونیش از جمع کل لباسای خونواده ما رو هم ،از اونم بیشتره.

خلاصه که فعلا دیگه قرار شد نذارن بره باهاش بازی کنه!

چند باری هم سر سفره به من تیکه انداختن سر اینکه چند بار کنکور دادم ولی نتونستم نتیجه دلخواهمو بگیرم.

از قبیل اینکه به خواهرم گفتن ما امیدمون دیگه به توعه. خواهرت بی عرضه از آب دراومد.

یا اینکه گفتن نه که بچه هامون خیلی خوب بودن! این دختره هم اومد شد قوز بالا قوز.

واکنشی نشون ندادم. خنثی مثل همیشه.

حوصله ندارم خودم رو به کسایی اثبات کنم که منو هیچ وقت ندیدن.

Tags :

#روزمرگی

#تجربه

دخترِ بهار:)🌸

چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۴ 20:48

این جمله اییه که موقع شستن ظرفای ناهار داشتم بهش فکر میکردم.

میخوام یکم در موردش صحبت کنم...یکم در موردش توضیح بدم.

توی جامعه خیلی می شنوم که بعضی خانومایی که از دین اسلام فقط مهریه شو قبول دارن(!) میگن که هیچ کجای دین نوشته نشده که کار خونه وظیفه زنه.

خواستم بگم بله درسته. اما دین اسلام گفته که زندگی مشترک یه سری وظایف داره که اون وظایف باید به توافق زن و شوهر بین جفتشون «تقسیم» بشه.

بعد هم میگه پیشنهاد من اینه که کار های داخل خونه رو زن به عهده بگیره و کار های بیرون خونه رو شوهر انجام بده.

دلیلشم اینه که روحیات یه خانوم جوری نیست که بتونه توی تامین خرج خونه و انجام کارای بیرون خونه زیاد دووم بیاره و زنانگیش حفظ شه.

در واقع خدا اینجا لطف کرده به زن... که لازم نیست بری بیرون و سر و کله بزنی...مرد ات میره و انجام میده.

روی صحبتم با خانماییه که جمله ی توی عنوان پست رو بهش معتقدن.

خب شما اگه کار داخل خونرو نمیکنی؛تشریف ببر کار بیرون خونه رو بکن.

به جای شوهرت برو سر ساختمون.

به جای شوهرت تا ساعت 12 شب وسایل سنگین اینور اونور کن و فلز جوشکاری کن.

به جای شوهرت روزی 10 11 ساعت با مردم سر و کله بزن.

اغلب خانومای این دوره زمونه میگن کار خونه وظیفه زن نیست. معتقدن زن فقط باید بگرده ،تفریح کنه، خرج کنه، بیرون بره، وقت بگذرونه و ...

زیر بار بچه دار شدن و تربیت بچه هم نمیرن به هیچ عنوان. مبادا مزاحم تفریحاتشون بشه. بعد میان میگن مرد وظیفشه خرجی بده.

خب چرا؟ پس مرد حمال شماست؟ پس مرد مرض داشت ازدواج کنه؟ همینجوری دوست دختر میگرفت دیگه چه نیازی بود به این همه عروسی و بریز بپاش و خونه خریدن و ...:)

مرد در صورتی مسئوله خرجی شما رو بده که شما هم یه زحمت هایی واسه زندگی مشترکتون بکشید. یه مسئولیت هایی رو در این زندگی گردن بگیرید.

خب وظایف تقسیم شده دیگه! اینا معتقدن وظیفشون فقط تامین جسمی همسره! (هرچند با توجه به سر و کاری که با خانمها داشتم اکثریتشون به زور اونم از سر رفع تکلیف و با اکراه بهش راضی میشن.)

خب اگه کار خونه وظیفه زن نیست،پس دادن خرجی زن هم وظیفه مرد نیست.

ازدواج اسمش روشه، «زندگی مشترک»!

یعنی زن و مرد همه چیشون رو با هم سهیم میشن. حتی وظایف رو.

با این حال بازم خدا به آقایون میگه خانوم خیلی موجود ظریف و لطیفیه؛کار خونه هم اونجور که از ظاهرش پیداست ساده نیست پس لطفا توی کارای خونه بهش کمک کنید.

اگه به زندگی بزرگان دینمون نگاه کنیم میبینیم که همشون توی کارای خونه کمک دست خانومشون بودن:)

پس خانمها! لطفا توی زندگی منطقی باشید و مسئولیت قبول کنید.

پس آقایون! شما هم به خانومتون توی کارای خونه کمک کنید:)

باور کنید اونجوری که به نظر میاد ساده نیست...سر و کله زدن با بچه ها و بزرگ کردنشون و در عین حال کارای خونه واقعا طاقت فرساست. سختیش کم از کار بیرون نیست.

ممنان:)

Tags :

#تجربه

دخترِ بهار:)🌸

یکشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۴ 17:50

چند روز اخیر به ماجراهای خاصی برخوردم

اینکه حتی یکی اجازه داشته باشه به امام حسین محبت بورزه،خودش یه لطف و نعمته!

خدا گفته هروقت خواستی ببینی هنوز زیر سایه رحمت و عشق منی،به قلبت نگاه کن. اگه حسین من رو دوست داشتی،بدون هنوز زیر سایه مایی.

با خودم میگفتم که یعنی خدا محبتشو شرطی کرده؟

تازگی ها درک کردم که این شرطی نیست.

به زبون خودمون داره میگه اگه هنوز فلان نعمت رو داری یعنی هنوز دوست دارم که ازت نگرفتمش.

مثل اینه که بگی اگه هنوز نفس میکشی،یعنی زنده ای.

یه خانومی رو میشناسم که ایشون فکر کنم حتی شیطان از محضرش خجالت میکشه!

متخصص دعا و طلسم سیاه گرفتن برای بقیه...اخلاق هایی داره که هیچکس باهاش حاضر نیست حتی یه کلام حرف بزنه.

وقتی چند روز پیش حرف از صلوات برای امام حسین شد،توهین بدی کرد...

متوجه شدم که وای! ببین چقدر یه ادم میتونه بدبخت باشه که خدا حتی ازش توفیق دوست داشتن امام حسینو بگیره

خیلی هارو دیدم که بدترین گناهارو کردن...حتی زنا کردن،خلاف کردن، اما هنوز به امام حسین ارادت دارن و این یعنی خدا بازم دوستشون داره و منتظره توبه کنن.

اما اینکه ادم انقدر شیطان صفت بشه که دیگه خدا طردش کنه...حتی بهش اجازه دوست داشتن نده...چقدر بده...

Tags :

#تجربه

#حسینم

دخترِ بهار:)🌸

پنجشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۴ 19:10

فکر کنید یه همکلاسی دارید (غیر صمیمی) که قصد نداره بره دانشگاه و فقط میخواد دیپلم بگیره.

خب تا اینجا که مشکلی نیست. چون شخصیت آدمها بر اساس میزان تحصیلشون تعریف نمیشه.

حالا فکر کنید این دوست به شمایی که تصمیم گرفتی پشت کنکور بمونی و مجدد درس بخونی،هر روز 2 ساعت زنگ بزنه.

اونم از سر بیکاری و حوصله سر رفتنش.

بعد یه مدت من به ایشون فرمودم که (خیلی محترمانه و مودبانه) : عزیزم معذرت میخوام،من واقعا درسام سنگین شده و نمیتونم روزی 2 ساعت تلفنی صحبت کنم. ان شاء الله حتما بعد کنکور دوستیمون رو ادامه میدیم.

و طرف مقابل قهر کنه.بدون درک و عقل. مثل یه بچه!

و حالا فکر کنید این شخص از شما عکس +18 همسرتون هم خواسته باشه!!!!!!! و در مورد بدن همسرت ازت سوال کرده باشه!

و چون تو بد برخورد کردی و گفتی این چه درخواست بی شرمانه اییه،بهش برخورده باشه که مگه میخوام بدزدمش.

بگذریم...

امروز تو حوزه دیدمش

اون رو+چند نفر از همکلاسی های دوران دبیرستانم رو.

از سر ادب و آشنایی وقتی چشم تو چشم شدیم بهشون سلام دادم و دست دراز کردم

فکر میکنید چیشد؟

پشت چشم نازک کردن و رو برگردوندن و جواب سلامم هم ندادن.

درسته.همینقدر بی شخصیت و بی شعور.

بهرحال سلام دادن من از سر ادب خودم بود. اینکه اونا اصرار داشتن به بیشعور موندنشون دیگه مقصرش من نیستم.

همین که آبروش رو نبردم وسط جمع و نگفتم «چون عکس +18 همسرمو ندادم قهر کردی؟» خودش خیلیه.

در کل به عنوان یه آدم فوق اجتماعی که همیشه با هر کس و ناکسی دوست بوده؛

بهتون توصیه ام اینه که مثل من نباشید.

سعی نکنید همه شمارو آدم خوب و باحالی بدونن.

بعد یه مدت -دلقک- صداتون میزنن و پشت سرتون حرف درمیارن.

مدیونشونم.چون بهم یاد دادن شخصیتم رو عوض کنم.

سخت بود،ولی شد.

حالا دیگه به آدمای بی ارزش اهمیت نمیدم و براشون وقت نمیذارم. حتی وقت نمیذارم که ازشون متنفر باشم.

اینجوری بهتره.عاقلانه تره.

Tags :

#تجربه

دخترِ بهار:)🌸
About Me
« اُردیبِهِشتـْ »
اینجا؛
قرارگاه افکار من است.
و آنچه که طلب می کنم؛
آغوش گرم ماه
یک کنج دنج
یک چای داغ
و یک خیال آسوده است.
Archive
News
Authors
Tags
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم