یکشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۴ 12:55

پول خِلی خِلی زیاد:)

برم دیجی کالا و هرچیییییی که به نظرم خوشم میادو بخرم

بعد دم در منتظر بشینم تا بسته رو بیارن و بعد با ذوق آنباکسینگ کنم:)

//تصمیم گرفتم دست از اسکرول کردن دائمی صفحات مجازی بردارم. تا مغزم دوباره یادش بیاد تمرکز یه چیز حیاتیه!

//دوباره تلگرام کار نمیکنه و پروکسی ها وصل نمیشن.

//دلم میخواد برم نودل بخرم،اما نمیدونم پولش چقدره واقعا.

//فقط 5 روز مونده تا...

//گرممه،گرسنمه،خستم،سرم درد میکنه.

//دلم میخواد شب یلدا کلی تدارک ببینم،ذوق دارم.

//درآمد میخوام،کاش میشد کارمو شروع کنم.

//فکر کنم همین نحوه نوشتنم و از شاخه به شاخه پریدنم نتیجه اسیبیه که مجازی و اسکرول کردن صفحات به مغزم زده...

//دلم پیتزا میخواد،پیتزای خِلی خِلی زیاد:)

//دلم میخواد بخوابم.شاید سردردم خوب شد.

Tags :

#روزشمار

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸

شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴ 19:13

فقط 6 روز مونده...

Tags :

#روزشمار

دخترِ بهار:)🌸

شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴ 15:28

شاید یکی از فرآیند های پروسه بزرگ شدن اینه که یاد بگیری همه دوستات لزوما دوست واقعی نیستن.

اولین بار که از یه دوست ضربه خوردم، 8 سالم بود...

دومین بار 9 سالم بود...

سومین بار 13 سالم بود و چهارمین و پنجمین و هزارمین.........

تنها کسی که تا حالا ازش ضربه نخوردم دو نفره، یکی -اقای ماه- و یکی -میم-

-میم- خواهر شیری منه و اون تنها کسیه که کمتر از همه میبینمش ولی بیشتر از همه منو میفهمه و دوسم داره...

انگار واقعا شیر مادر یه عنصر جادویی توش داره که باعث شده ما همه جای دنیا به هم وصل بمونیم.

اما بقیه دوستا...

هربار که از سمت یکیشون زخم میخورم میفهمم نباید به هرکسی اعتماد میکردم.

من یجوریم که حاضر نیستم تحت هیچ شرایطی حتی دعوای خیلی شدید ،بهشون توهین کنم... اما اونا به راحتی میتونن هر حرف توهین امیزی رو به من بزنن.

و این باعث میشه عصبی شم

چون وقتی من احترام میذارم،انتظار دارم اوناهم به من احترام بذارن...

اما جدیدا هرچی که میگذره میبینم بیشتر هار تر میشن و پشیمون ترم میکنن.

منم دیگه واقعا باید یه فکری به حال روابطم با دوستام بکنم.

از سمت سالن که دو روزیه با کسی صحبت نمیکنم...امروزم موقع ناهار تا توی سالن با -نون- روبرو شدم راهمو ول کردم و برگشتم.

اونم از -ر- که به راحتی به من القابی مثل -من مثل تو علاف نیستم- یا -انقدر بی ارزشی- یا -وقت ندارم باهات بحث کنم- و .... به من داد.

و من دقیقا همون مادر فداکار داستان بودم که همیشه از همه چیم گذشتم تا اونا حالشون بهتر باشه.

مهربونی بیش از حد هم باعث میشه ادما به خودشون اجازه بدن هرطور باهات رفتار کنن.

پس برا خودت حد و مرز داشته باش و اجازه نده مردم جوری که لیاقت خودشونه باهات رفتار کنن.

زندگی بهت ثابت میکنه 99.9 درصد ادما فقط ظاهری خوبن.

Tags :

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸

شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴ 14:48

احساس میکنم هرچی جلوتر میرم

هرچی میگذره

هرچی فکر میکنم یکی واقعا دوست منه

بدتر ضربه میخورم

فکر کن تمام عمرت به یکی کمک کنی، حالا اون سر هیچی بهت توهین کنه.

واسم تو رفاقت احترام خیلی مهمه،برعکس بقیه انگار...

Tags :

#روزمرگی

دخترِ بهار:)🌸

شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۴ 10:22

نمیدونم از بابت این تنهایی جدید پیش اومده احساس غمگینی داشته باشم یا نه

ولی وقتی فکر میکنم میبینم حتی اگه بخوامم،دیگه نمیتونم به خاطر تنهایی غمگین باشم:)

جدی میگما...

چون اون حجم از تنهایی و طرد شدگی که تجربه کردم باعث شده دیگه واکنش روحی چندانی به تنها شدن نشون ندم(حتی اگه بخوام)

از بعد بحث اون روزی که توی سالن پیش اومد، من با کسی حرف نزدم

امروز صبح وقتی اومدم دیدم -الف- از کنارم رفته و به یه اتاق دیگه اسباب کشیده...

سخت بود باور کنم که سر قضیه اون بحث نیست

و این یعنی -نون- کار خودشو کرده و رفته ماجرا رو گذاشته کف دست همه...البته شاید.

الان هوا ابریه و بارون داره نم نم میاد، همه دخترای همه اتاق ها با هم قرار گذاشتن و دارن میرن بیرون

به جز من...

یعنی عملا من تنها میمونم اینجا . و غمگین ترین قسمتشم اینه که هیچکدوم حتی در حد پیشنهاد این بیرون رفتن رو به من نگفتن.

نمیدونم.

حتی اگه میگفتن هم من طبیعتا اجازه نداشتم باهاشون برم.

اما میدونی... اینکه کلا بهت نگن فرق داره با اینکه بگن و نتونی بری!

همون طور که وقتی چند روز پیش اتفاقی از اتاق بیرون اومدم دیدم دور هم نشستن و دارن پاستا میخورن، چون دیدمشون گفتن بیا تو هم...

و من این دعوت اجباری رو نمیخوام،دعوتشون رو رد کردم.

نمیدونم باید چه احساسی داشته باشم

ولی صادقانه بخوام بگم حس خاصی ندارم. عادت کردم . انس پیدا کردم با این رها شدگی

با اینکه من دوست همه باشم ولی هیچکس دوست من نباشه

با اینکه من حتی توی بدترین شرایط به کسی توهین نکنم ولی اونا به راحتی به من توهین کنن.

از طرفی یه حس دیگه ای هم هست که نه میخوام نه میتونم در موردش حرف بزنم. پس اینو میگذرم.

اگه بخوام از بقیه احساسم بگم،احساس نفرت میکنم.

نه نفرت از سمت من به بقیه ها،نه!

نفرت از سمت بقیه به من. محبت های ساختگی . و توی موقعیت های خاص،رو شدن نفرتشون!

چی بگم،من همیشه سعی کردم یه دوست خوب واسه بقیه باشم.

حتی واسه -اقای ماه-...

ولی همیشه احساس میکنم نتیجه عکس میده

چی بگم

با خودم میگم من که همیشه سعی کردم همون ادم خوبه ی داستان باشم پس چرا همیشه از پشت خنجر میخورم؟

Tags :

#روزمرگی

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸

جمعه ۲۳ آبان ۱۴۰۴ 14:41

بهترین حس تمیزکاری خونه اونجاست که داری خونه رو واسه خواستگاری آماده می‌کنی

جمعه هفته روبرو بالاخره حلقه دار میشم و پسری که با همه وجودم عاشقشم مال من میشه

انشاالله:)

به عمو هام زنگ زدیم و گفتیم برای بله برون به عنوان شاهد بیان...

حدودا ۲۴ نفر مهمون داریم

هرچی مراسم و ایناست رو نگه داشتیم تابستون

الان فقط نشون و بله برون...

باورم نمیشه:)

لباسم؛ دسته گل؛ شیرینی ؛ کت شلوار اون

همه چی تقریبا امادست:)

دیروز سالگرد آشنایی مون بود و من همش تو دلم قیلی ویلی می‌رفت که باورم نمیشه بعد این همه سال داریم به هم میرسیم

واقعا این حس رو برای همتون آرزو میکنم:)

دل توی دلم نیست

دلم میخواد هرچه زودتر این یه هفته بگذره و من جلوی در خونه شیرینی و گل به دست ببینمش

دلم خیلی براش تنگ شده

//فقط ۷ روز مونده...

Tags :

#شرح حال

#روزشمار

دخترِ بهار:)🌸

پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴ 20:32

میخوام برگردم خونه و قضیه دعوای امروزم رو برای مامانم تعریف کنم

هنوزم سر این دعوا اعصابم خورده

Tags :

#روزمرگی

دخترِ بهار:)🌸

پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۴ 10:56

//یکوچولو بی حوصله و بی اعصابم...سر عقایدم زیاد بهم توهین میشه و مشکل الکی پیش میاد...امروزم یکی از اون روز ها بود!

//فقط 8 روز مونده تا...:)

// دوست دارم از اینجا برم ولی بین بد و بدتر -خونه و اینجا- مجبورم بد رو انتخاب کنم.

// میخوام تا اطلاع ثانوی با همه ادمای سالن سرد و سرسنگین باشم. اونا حق نداشتن اینجوری بهم توهین کنن...

//کلافم که نزدیک یک هفتست پست هام نمیره تو لیست وبلاگ های بروز شده!

//از همه اونایی ک الکی حرف درمیارن بدم میاد.

Tags :

#روزشمار

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸

چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۴ 7:48

فقط 9 روز باقی مانده...

Tags :

#روزشمار

دخترِ بهار:)🌸

سه شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۴ 16:59

فقط 10 روز باقی مانده...

Tags :

#روزشمار

دخترِ بهار:)🌸
About Me
« اُردیبِهِشتـْ »
اینجا؛
قرارگاه افکار من است.
و آنچه که طلب می کنم؛
آغوش گرم ماه
یک کنج دنج
یک چای داغ
و یک خیال آسوده است.
Archive
News
Authors
Tags
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم