سه شنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۴ 22:5

با بچه های اون یکی اتاق ها غریبی میکنم و زیاد با بقیه راحت نیستم

حتی موقع ناهار خجالت می‌کشیدم برم تو اتاق استراحت

اصلا باورم نمیشه سر اون منِ اجتماعی که همیشه کلی دختر دورش جمع میشد و با همه می‌گفت و می‌خندید چی اومد

شدم یه درونگرای خجالتی

اما هم اتاقی هام خیلی مهربونن و با اونا دوست شدم

یکیشون داره واسه وکالت میخونه و اون یکی واسه ارشد

یکیشون خیلی از میز ام تعریف کرد و گفت بخصوص اون عکس خانوادگی گوشه میز خیلی بهش حس خوبی داده:)

یه دختر دیگه هم مثل من پشت کنکور تجربیه

دوست شدیم و برگشتنی هم دو تا عکس گرفتیم

روز خوبی بود در کل

برنامه ام رو نوشتم و بعد زیست یک دهم رو مرور کردم...

۵ ساعت درس

۱۱۰ تست

Tags :

#پشت کنکور

دخترِ بهار:)🌸

سه شنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۴ 13:16

صبح ساعت هفت و نیم تا ده و نیم توی آموزشگاه رانندگی بودم

و دیگه تموم شد:)

بعد اومدم اینجا تا ۱۱:۳۰ وسایلم رو چیدم...

برنامه های عمومی و اختصاصی ام رو نوشتم

و تاریخ آزمون های قلمچی و ماز هم درآوردم...

اگه خانم ب همکاری کنه و برق رو وصل کنیم؛ میتونم لپتاب رو روشن کنم و برنامه هارو آماده پرینت کنم آن شاالله.

اینجا یکم غریبم بین بچه ها... خجالت میکشم پاشم برم ناهار مو گرم کنم و بخورم😂😂😂

ولی خب اینجا خیلی خوبه و از وقتی اومدم حتی لحظه ای از فاز درس نیومدم بیرون

و این عالیه:)

Tags :

#پشت کنکور

دخترِ بهار:)🌸

دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴ 22:24

امسال نمی‌خوام مشاور بگیرم ولی با آقای میم صحبت کردم که نصفه نیمه امسال مشاورم باشه

اونم قبول کرد...

امروز رفتیم حرف زدیم

هم منو مقصر دید هم خونوادم رو

و بعد گفت میتونم قبول بشم

اینم بگم خیلی خیلی خیلی آدم رک ایه هاااا

حاضره بهت فحش بده ولی راستشو بگه

خلاصه...

وسایلامم بردم گذاشتم سالن مطالعه

فردا بعد کلاس رانندگی که جلسه اخرمه؛ میرم وسایل رو می‌چینم و میمونم همونجا...

تا شب برنامه یه سال آینده رو می‌چینم انشاالله.

Tags :

#پشت کنکور

دخترِ بهار:)🌸

دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴ 13:11

بعد کلاس رانندگی رفتم خرید های لازم رو کردم

بعد رفتم سالن مطالعه و ۵۰۰ بیعانه کشیدم

میزم رو انتخاب کردم

انشاالله عصر کتابام رو میبرم می‌ذارم اونجا

بعدا عکس میزم هم می‌ذارم:)

Tags :

#پشت کنکور

دخترِ بهار:)🌸

یکشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۴ 15:43

فضای خیلی خوبی داره و ساکته

چند نفر بیشتر هم نیستن و شلوغ نیست...

امروز یه ساعت زودتر از شروع کلاسم رفتم بیرون تا بتونم سالن رو چک کنم...

برگه ثبت نام هم گرفتم که انشاالله امشب بابام راضی میشه و امضاش میکنیم...

به مربی گفتم کلاس های رانندگی ام رو بکنه دو جلسه در روز تا زودتر تموم شه...

اینو مامانم ازم خواست ولی خب بعدا بابام گفت چرا آخه نیازی نبود و ... از این حرفا.

ناهار هم نخوردم.

دارم کم کم وسایلم رو حاضر میکنم برای بردنشون به پانسیون مطالعه...

Tags :

#پشت کنکور

دخترِ بهار:)🌸

پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۴ 15:2

الان باید خواب می‌بودم ولی قبلش خواستم بنویسم و بعد بخوابم:

امروز جلسه ششم ام بود.

ماشین رو خاموش نکردم

همیشه توی بریده ها یا توی دور یک فرمون؛ ماشین رو خاموش میکردم سر اینکه نمیتونستم بین کلاج و گاز تعادل برقرار کنم.

بخش زیادی هم گاز بده گاز بده گاز بده های مربی هولم میکرد

ولی از دیروز قرار گذاشتم به این حرفش گوش میدم و از وقتی گوش نمیدم؛ماشین رو خاموش نمیکنم و عالی برمی‌گردم.

یه بار جلسه دوم خاموش نکردم؛یه بار امروز که جلسه ششم بود...

بگذریم.

مربی من عروسی دایی پدرمه...یعنی زن پسردایی بابامه.

یه تک پسر دارن که امروز تولدشه و ۲۲ ساله میشه.

تمام طول تمرین امروز حال مادرش خوب بود و ذوق داشت و شادی میکرد و به پیام های تبریک بقیه توی اینستا جواب میداد...

و هی زنگ میزد به پسرش و می‌گفت از خواب بیدار شدی عشقم ؟ صبحونه خوردی؟ باشگاه رفتی ؟

و حواسش بود همه چیز امروز برای پسرش بی نقص باشه.

با ذوق بهم گفت وای امروز تولدشه!

خیلی ذوقشو دارم؛ با دوستش یواشکی هماهنگ کردم که بیاد و سورپرایزش کنه!

و من لبخند میزدم از این ذوق مادرانه...

Tags :

#روزمرگی

#شرح حال

#هدف

More دخترِ بهار:)🌸

یکشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۴ 19:34

امروز اصلا خاموش نکردم الحمدالله

و دور یک فرمون

با دنده عقب رو یاد گرفتم

دستم کامل به فرمون خوابیده و گاز و کلاج و ترمز رو بهتر از دیروز میتونستم بگیرم

دیگه از خود آموزشگاه که وسط شهره خودم نشستم پشت فرمون تا دو ساعت بعد که برگشتیم و خود آموزشگاه هم پیاده شدیم

عالی بود

رانندگی یه حس جدید و خوبه:)

Tags :

#روزمرگی

#هدف

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸

شنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۴ 18:54

از حد انتظارم خیلی بهتر بود الحمدالله.

فقط سه بار خاموش کردم توی اون همه راه...

از پارک شروع کردیم و بعد وارد شهر شدیم😃

کل شهر رو دور زدیم

میدان

پیچ

بریده

و دست آخر منو برد انداخت توی ترافیک

میترسیدم از ترافیک ولی ترسم ریخت

آخرشم خودم ماشین رو بردم توی پارکینگ و پارک کردمش🥰💜✨

بسی خوشحالمممم

Tags :

#هدف

#روزمرگی

دخترِ بهار:)🌸

شنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۴ 12:44

Tags :

#روزمرگی

دخترِ بهار:)🌸

چهارشنبه ۹ مهر ۱۴۰۴ 13:47

به نظرم تا یه حدی ادایی بودن واقعا برای یه دختر لازمه

بخشی از روح یه دختر رو زنده نگه میداره که مدرنیته شدن اون رو از بین برده...

Tags :

#شرح حال

More دخترِ بهار:)🌸
About Me
« اُردیبِهِشتـْ »
اینجا؛
قرارگاه افکار من است.
و آنچه که طلب می کنم؛
آغوش گرم ماه
یک کنج دنج
یک چای داغ
و یک خیال آسوده است.
Archive
News
Authors
Tags
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم