فردا بالاخره آخرین کنکور رو میدم و رسما پرونده پشت کنکور بودنم هم بسته میشه.
نمی دونم چه حسی داشته باشم برای سال ها عذابی که کشیدم. یعنی واقعا فردا دیگه همه چی تموم میشه و من رها میشم از بند استرس های مداوم و همیشگی که مجبور بودم تحمل کنم؟
از بند تک بُعدی بودن زندگیم و شخصیتم. باورم نمیشه بالاخره بتونم سرمو بلند کنم و بگم تموم شد! حالا دیگه این بار رو زمین می ذارم.
درسته که نتونستم به نحو احسن تمومش کنم. اما الان می بینم و می دونم که چقدر من قربانی خودخواهی والدینم شدم و از رسیدن به بهترین ورژن خودم جا موندم.
نمی خوام منفی بافی کنم. فقط می خوام یادم بمونه که اگه خانوادم یه خانواده نرمال بودن من الان دانشجوی پزشکی بودم که سال اولش رو تموم کرده و برای تعطیلات تابستون اومده شهرشون.
ولی چی ازم ساختن؟ یه آدم خسته ی شکست خورده.
با این وجود من خودم رو یه انسان محترم می دونم که در بدترین شرایط زندگیش خوب موند. اگه این درد ها رو نمی کشیدم هیچ وقت به این سطح از آگاهی نمی رسیدم.
سخت بود. خیلی سخت بود. بار ها تسلیم شدم و خواستم زندگیم رو برای همیشه تموم کنم.
اما خدا هربار ناجی همیشگیم-آقای ماه- رو میفرستاد سراغم که جلوی رفتنم رو بگیره. حالا فردا دیگه همه چی تموم میشه و من بالاخره یه نفس عمیق می کشم و میگم دیدی تموم شد؟!
می خوام نفس بکشم. می خوام استراحت هایی که هیچ وقت نکردم رو بکنم. به خوابی که هیچوقت عمیقا فرو نرفتم فرو برم.
دیگه از فردا برگه تازه ای از زندگیم شروع میشه.
خیلی سخت بود. به والله خیلی سخت بود. این دورانی که از سر گذروندم از 12 سالگیم شروع شد تا الان.
معتقدم سخت ترین دوران کل زندگیم بود و دیگه هیچ دورانی به سختی این نخواهد آمد.
تک به تک روز هایی که برام از قبولی تیزهوشان شروع شد تا به این لحظه که فردا سوت پایان بازی اییه که ناخواسته توش بودم.
خیلی حس عجیبی دارم. نمی دونم چی بگم.
تک به تک شب هایی که گریه کردم. جیغ کشیدم. خودزنی کردم. مشت مشت قرص بالا رفتم.
دورانی رو تموم کردم که از من یه آدم دیگه ساخت.
بعد پایان اولین سال برای اولین بار دست به خودکشی زدم. نمیدونستم چقدر از اون بدتراش جلو رومه.
من با از اون بدتراشم روبرو شدم ولی دیگه دست به خودکشی نزدم. به وضوح دیدم که هربار قوی تر و قوی تر و قوی تر از قبل شدم.
شکستم،نابود شدم،از بین رفتم،ذره هام سوخت و خاکسترم رو باد برد اما یاد گرفتم. تجربه گرفتم. بزرگ شدم.
این دورانی که گذشت نقطه عطف زندگی من بود. با بدترین درد ها شروع شد و با بدترین ها ادامه پیدا کرد.
با درد شروع شد . با گریه.
الان دیگه اون دختربچه ی 12 ساله نیستم . الان دیگه از یه آدم 50 ساله تجربه هام بیشتره.
الان برای زندگی کردن آمادم.
زمانی که بقیه داشتن زندگی میکردن من داشتم زجر می کشیدم.
اما حالا می بینم که چقدر توی بعضی جا ها از خیلی ها بهتر عمل می کنم. دلیلشم یک چیزه، تجربه!
بدترین شب هایی که رفتن و میان و خواهند آمد رو توی این دوران گذروندم.
تا صبح بیدار موندن و گریه کردن رو تجربه کردم.
بی کسی رو تجربه کردم.
زمین خوردن و له شدن رو تجربه کردم.
تنهایی رو تجربه کردم.
قطع امید رو با بند بند وجودم تجربه کردم.
از دست دادن رو تجربه کردم.
به قول شاعر
( قصه ی من جرعتم بود که دلیل محکم قدرتم شد
قصه ی من باختنم بود که دلیل اصلی بردنم شد )
می تونم ساعت ها بابتش بنویسم. ماه ها و حتی سال ها...
حالا دیگه از این به بعد دست و بالم برای جنگیدن بسته نیست. می جنگم.
از این به بعد برای ساختن یه زندگی بهتر،برای ساختن یه زندگی که خودم خواستمش تلاش خواهم کرد.
حالا دیگه بزرگ شدم
تبریک میگم-من-عزیزم...تو تونستی:)
تموم شد و حالا،یه زندگی جدید رو شروع میکنی:)
خدایا،از تو سپاسگزارم بابت نیرویی که به من عطا کردی. و از تو طلب بخشش دارم برای لحظاتی که احساس کردم من را رها کرده ای.
الله من، از تو ممنونم که مرا لایق بنده ی خاص بودن دیدی و شرایطی را به من دادی که به هر کسی ندادی و نمی دهی و نخواهی داد.
از تو بابت تک به تک لحظاتی که کنارم بودی و ندیدمت ممنونم.
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین و علی عباس الحسین(ع).
الهم عجل لولیک الفرج
/برنامه های فردا رو توی قسمت-more- می نویسم.
Tags :