پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۴ 12:35

دو سه روز پیش که نتایج اومد لپتابمو ازم گرفتن

خیلی حرفا شنیدم! خیلی تهدید ها شدم...

ولی خلاصه وار بگم؛

-آقای ماه- داره میاد:) و من خیلی شوکه و هیجان زدم...

این اولین باره که میبینمش...داره با خونوادش میاد...خیلی حس عجیبی دارم

شوک

اضطراب

هیجان

استرس

نمیدونم خوابم یا بیدار...-آقای ماه- که چندین و چند سال با تصورش زندگی کردم؛یعنی امروز میبینمش؟:)

شواهد میگن آره! داره میاد!

من خیلی شوکم...

بابام صبح اومد وبالاخره فهمیده بود! بعد سه سال! کلی دعوا شد... کلی حرف... ولی تهش ختم به خیر شده فعلا و منتظره بیاد تا ببینه چند مرده حلاجه...

آبروم رفت و همش تقصیر زنیه که اسمشو گذاشته مادر!

تو این چند روز کل عالم رو پر کرده و فرستاده سراغم...همشون قسم میخورن مامانم اونارو نفرستاده ولی جالب اینه متن حرفای همشون یکیه...نویسنده و کارگردان ماجرا یک نفره! چون دیالوگ ها عین همه!
کاری ندارم چون من دیگه میخوام جمع کنم برم

:)

Tags :

#شرح حال

دخترِ بهار:)🌸
About Me
« اُردیبِهِشتـْ »
اینجا؛
قرارگاه افکار من است.
و آنچه که طلب می کنم؛
آغوش گرم ماه
یک کنج دنج
یک چای داغ
و یک خیال آسوده است.
Archive
News
Authors
Other

قالب طراحی شده توسط:

پینک تم