دو سه روز پیش که نتایج اومد لپتابمو ازم گرفتن
خیلی حرفا شنیدم! خیلی تهدید ها شدم...
ولی خلاصه وار بگم؛
-آقای ماه- داره میاد:) و من خیلی شوکه و هیجان زدم...
این اولین باره که میبینمش...داره با خونوادش میاد...خیلی حس عجیبی دارم
شوک
اضطراب
هیجان
استرس
نمیدونم خوابم یا بیدار...-آقای ماه- که چندین و چند سال با تصورش زندگی کردم؛یعنی امروز میبینمش؟:)
شواهد میگن آره! داره میاد!
من خیلی شوکم...
بابام صبح اومد وبالاخره فهمیده بود! بعد سه سال! کلی دعوا شد... کلی حرف... ولی تهش ختم به خیر شده فعلا و منتظره بیاد تا ببینه چند مرده حلاجه...
آبروم رفت و همش تقصیر زنیه که اسمشو گذاشته مادر!
تو این چند روز کل عالم رو پر کرده و فرستاده سراغم...همشون قسم میخورن مامانم اونارو نفرستاده ولی جالب اینه متن حرفای همشون یکیه...نویسنده و کارگردان ماجرا یک نفره! چون دیالوگ ها عین همه!
کاری ندارم چون من دیگه میخوام جمع کنم برم
:)