-اقای ماه- ازم دوره و توی یه شهر دیگست...
و ما ارتباطمون چتی عه...اونم مخفیانه...
همین امروز صبح بود که به -اقای ماه- گفتم انقدر هیچکسو ندارم که برام چیزایی که هوس میکنمو بخره؛که خود هوسم بعد یه مدت میره و هوس جدید میاد...
کیک شکلاتی هوس کردم!
دیدم جوابی نداد...منم ول کردم...
ساعت 5:30 عصر...یهو زنگ خونه به صدا در اومد
دیدم دوستمه! خیلی تعجب کردم...
وقتی دیدم دستش 3 تا کیسه خیلی بزرگ پر خوراکیه بدتر تعجب کردم!
گفتم چیشدهههه؟ گفت اینارو -اقای ماه- پول داد گفت برات بخرم...800 پول زد کارتم لیست چیزایی ک هوس کردیو بهم داد!
کیک شکلاتی...چیپس...پفک...لواشک...کاکائو...آب طالبی...
از شدت شوکه شدن ماتم برده بود. شوکه بودم خیلی زیاد...
برای فردی مثل من که هیچ وقت حس دوست داشتنی بودن نکرده بود نقطع عطف تاریخ زندگیش بود:)
هی میگفتم پشمام...برگام...باورم نمیشه!
دوستم اومد بالا...همه وسایلارو ریختیم زمین و کلی تلنبار شد رو هم! همینجوری با ناباوری داشتم نگاه میکردم:)
ولی واقعی بود انگار...کلی کیک شکلاتی خوردیم...چیپس...لواشک...خرت و پرت...
انقدر خوردیم که ترکیدیم! باز انقدر زیاد مونده بود که تقسیم کردیم...نصفشو اون برد و نصفشو من
هنوزم باورم نمیشه:)
حس میکنم یه رویاست...خیلی عجیبه یکی حواسش بهم هست:)
ماهِ من...تو جواب تموم دردایی که کشیدمی:) تو معجزه ای تو زندگی من...خیلی دوستت دارم:) خیلی عاشقتم...