بعد از ماجرای دیروز که گفتم نذارید تو 11 سالگی کاشت ناخن کنه اونم تو خونواده ای مثل ما
بگذریم
یادمه وقتی بچه بودم گفتم مامان! با شیر ایت میشه دوستم بره راه پله خودشون بشینه منم راه پله خودمون بشینم(همسایه دیوار به دیوار بودیم) تا بتونیم به هم پیامک بدیم؟
گفت نه!
امروز وقتی این خاطره یادم اومد که خواهر کوچیکترم با تبلت خودش که توی 9 سالگی صاحب شد(من تو دهه دوم زندگیم هستم و گوشی ندارم!) برای خودش اکانت زد و عکس خودش رو گذاشت پروفایل. یه عکس موباز با چشم انداز باغ!
به این فکر کردم که من هنوزم دارم از اکانت های پدرم استفاده میکنم. به این فکر کردم که من هنوز از نظر اونها اجازه ندارم از اینترنت استفاده کنم.(اینترنت وبلاگ مخفیانست.)
وای فای خونه رو قطع کردن.
تلفن ثابت خونه رو هم از ورودی خونه قطع کردن که من نتونم به کسی زنگ بزنم یا با دوستام و هرکسی در ارتباط باشم.
چرا من نمی میرم تو این زندان؟
وقتی هم اعتراض کردم که چرا منو میزدید ولی اونو نمیزنید(اعتراض به تبعیض که ای کاش منو هم نمیزدید)
رفتن به همه گفتن که من میگم لطفا خواهر کوچیکترمو هم بزنید! در این حد مریض...در این حد کج فهم...